على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: من شب عاشورا در کنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىکرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىکرد، و پدرم این اشعار را مىخواند:
"یا دهر اف لک من خلیلکم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو کل حى سالک سبیلى."(15)
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى کرده و سکوت کردم و دانستم که بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى که لباسش به زمین کشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى کاش مرا مرگ در کام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىکرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در کنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.
پس امام حسین علیهالسلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شکیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید.(16)
عمهام گفت: آیا تو را به ستم خواهند کشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار کرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد. ادامه مطلب...
یک شب مهلت براى راز و نیاز
پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشکریان خود پرسید که: چه باید کرد؟!
عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (کنایه از مردم بیگانه) و کفار از تو چنین تقاضایى مىکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنى!
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت کن، به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم.(1)
و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن ادامه مطلب...
نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مىفرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه مىگوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:
«اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا کم الله عنى خیرا ... ».
برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این کار را بکنیم؟ براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.
حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند. ادامه مطلب...
امام سجاد (ع) می فرماید: من از این اشعار به هدف امام(ع) که خبر مرگ و اعلان شهادت بود پی بردم و چشمانم پر از اشک شد اما از گریه خودداری کردم، اما عمه ام زینب که در کنار بستر من نشسته بود با شنیدن این اشعار و با متفرق شدن یاران امام، خود را به خیمه آن حضرت رسانید و گفت: وای بر من! ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم ، ای یادگار گذشتگانم و ای پناهگاه بازماندگانم گویا همه عزیزانم را امروز از دست داده ام که این پیشامد، مصیبت پدرم علی و مادرم زهرا و برادرم حسن(ع) را زنده کرد. امام حسین (ع) نزدیک غروب تاسوعا و پس از آنکه از طرف دشمن مهلت داده شد و یا پس از نماز مغرب در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفته این خطابه را ایراد کرد:
"خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه مقابل نعمت هایش سپاسگزارم . خدایا! تو را می ستایم که بر ما کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیین مان آشنا ساختی و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بین) و قلب (روشن) عطا فرموده ای و از گروه مشرک و خدانشناس قرار ندادی.
اما بعد: من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت و خاندانی با وفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.
آنگاه فرمود: جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فرا خوانده می شوم و در محلی به نام "عمورا" و یا "کربلا" فرود آمده و در همانجا به شهادت می رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد کرد. و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هریک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست بیابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خداوند به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند. ادامه مطلب...
القیصصه اوْ شیـره هیهجـان گتـدی بـ? سـؤزلهر
قلبینده اوْلان عئشقه دیـلالـهتـدی بـ? سـؤزلـهر
شیریندیل ا?شاقلارا دیل اؤرگهتدی ب? سؤزلـهر
سسلهندیله گئتمه باش?وا بیر دوْلاناق بیز
قوْی پرچهمیوین سایهسینه دالدالاناق بیـز
زینب گؤر?ب عباسیده وار یاخش? عقیده
حاضیـردی اؤلـه گئتمییـه دربــار-ی-یزیــده
ائیلیبــدی دوعــا ا?م-ی-بـنینــه اوْ حمیـده
سسلــهنــدی آنـا، بــهبــه ا?ز?ن آغ، ائـــوین آبــاد
شاد ائیلهدی اوْغل?ن بیزی، اوْلس?ن ا?رهگین شاد ادامه مطلب...
ابوالفضل حرمه قای?د?نجاق زینب (س) امان نامه سؤز?ن بیلیب قارداش? ایمام ح?سئینه بئله دئییر:
عبــاسیمــه گلیبــدی امـــان نامــه غـــم یئمـــه
گئدسه گئدیبدی روحیوه ی?ز وئرمهسین موْحـهن
بـــ? آز سیـپـــاهــی ده ائلــه آزاد قــالمـاس?ــــن
شمر?ن حضرهته ابوالفضله امان نامه گتیرمهسی
شمر?ن سسیکی تللیدهن اخیامه گلیبدیر
بیلـدی هامـ? عبـاسـه امـان نامـه گلیبـدیر
هئی باشل?ر امان نامه سؤزین باشدان اوْ ظال?م
شرمـهنده ائدیر، قارداش? قارداشـدان اوْ ظال?ـم
********************* ادامه مطلب...
صحنههایی که از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است که سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) میخواست با امّ البنین (مادر عباس) ازدواج کند، در نظر داشت و کربلا را میدید و نیاز حسین(ع) را به بازویی پُرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداکار و جانباز. عباس هم از کودکی در جریان کار قرار گرفته بود و میدانست که ذخیرة چه روزی است و فدایی چه کسی؛ از اینرو از همان دورانِ خردسالی، ارادت و عشقی عمیق به برادرش حسین(ع) داشت و افتخار میکرد که عاشقانه و از روی محبّت و صفا در خدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب کند و از این که در خدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا(ص) و فاطمة زهرا(س) یعنی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) باشد، احساس مباهات و سربلندی کند. با آن که در قهرمانی و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بیکمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد کرده بود که از نامش هم به خود میلرزیدند. قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین(ع) و فتوّت و جوانمردیاش نیز سایة امن و آسودهای بود که گرفتاران و خائفان در پناه آن آسوده میشدند و احساس امنیت میکردند. ادامه مطلب...
عباس در طول زندگی، پیوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خویش ساخته بود و همراه امام حسین(ع) بود و از او جدا نمیشد و در راه حمایت از او میجنگید. سایه به سایة امام حرکت میکرد و خود، سایهای از وجود سیدالشهدا(ع) بود. با آن که خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضیلت، در درجة بالایی بود و الگویی مثالزدنی در این بزرگیها و کرامتها محسوب میشد، امّا خود را یک شخصیت فانی در وجود برادرش و ذوب شده در سیدالشهدا(ع) و مطیع محض مولای خود ساخته بود و آن گونه عمل میکرد تا به دیگران درس «ولایتپذیری» و موالات و مواسات بیاموزد و شیوة صحیح ارتباط با ولی خدا را نشان دهد.
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی هم، محافظت و پاسداری از خیمههای حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و حرم امامت بود.
این لقبهای معنیدار و گویا، هر یک تابلویی است که فضایل او را نشان میدهد و ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او رهنمون میشود و محبّت آن سرباز فداکار قرآن و دین را در دلها افزون میسازد. ادامه مطلب...
هم چهرة عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر و پُرجاذبه. ظاهرش هم آیینة باطنش بود. سیمای پُر فروغ و تابندهاش او را همچون ماه، درخشان نشان میداد و در میان بنیهاشم، که همه ستارگانِ کمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنیهاشم» میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و ابروان کشیده و صورت همچون ماهش بسنده کرد؛ فضیلتهای او نیز، که درخشان بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشکیل میداد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام بهشمار میآمد. زیبایی صورت و سیرت را یکجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی و بازوانی ستبر و توانا و چهرهای نمکین و دوستداشتنی داشت. هم وجیه بود، هم ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت. ادامه مطلب...