بار دیگر فاطمیه از راه رسید ، دل ها همه پنجره های غربت زده مدینه و بقیع را به تماشا نشسته اند . اینجا دیگر روح تو آشنای زهرا شده است .
استاد عزیزم ؛ آروزی دیرینه ات شهادت در راه هدفت بود ؛ شربت شهادت را با اشتیاق وصف ناپذیری نوشیدی ... استاد عزیزم هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ....
استاد عزیزم هرگز لبخند هایت را نمی توانم فراموش کنم آن موقع ای که پشت میز مطالعه ات در کلاس درس زمانی که طلبه ها از مَدرَس درس بیرون می رفتند قرآن کوچیک جیبی ات را بیرون می آوردی و زمزمه می کردی ... هنگام مراجعه طلبه ها برای استخاره و مشورت آروم با مهربانی وصف ناپذیری که من یقین می توانم ادعا کنم «پدر » انسان نیز اینگونه لبخند بر فرزندش نمی زند تو به شاگردات زمان جواب استخاره به آنها می گفتی ......
استاد عزیزم این دل نوشته را زمانی برای شما می نویسم که دلم برای لحظه لحظه با تو بودن هایم تنگ شده است ، غربت و تنهایی حضرت زهرا(س) را زمانی احساس کردم که امشب در محلی بودم که دارای مسجدی بزرگ بود وقتی پای خود را داخل مسجد گذاشتم غافل از یک نفر که در آنجا حضور داشته باشد ......
اینجا بود که بار دیگر سخنانت تن و لرزم را نوازش داد که چگونه از غربت مادر سخن می گفتی ؛ شب شهادت بی بی مسجدی به این بزرگی خالی بود ....
استاد عزیزم ؛ می دانم که دعاهایت هنوز هم به دنبال شاگردانت هست ... پس عاجزانه در شب شهادت مادر سادات ؛ مادر امام زمان (ع) شب شهادت خودت که با شهادت مادر امام عصر (عج) با هم شد تا حقانیت تو برای همه گان بیش از بیش ثابت شود.
استاد عزیزم دعایم کن ......... دلم خیلی گرفته است ......