زمستان خسته شد از بی بهاری جهان می لرزد از این بی قرار ی
گمانم جمعه ای باقی نمانده خدایا تا به کی چشم انتظاری
و شد آنچه که نباید می شد ؛ دلهای بی قرار شیعیان امروز چه بی قرار می تپد ؛ گفتگوی داشتم با یکی از طلبه های بحرینی در قم که ثانیه ثانیه در حال رصد کردن حال و اضاع بحرین بود ، اشک در گونه هایش به حلقه نشسته بود گویی چیزی می خواست این اشکها به جهانیان بگوید
بله بغزش ترکید و گفت : تا به کی از دست این دژخیم خون اشام باید بکشیم ، پس صاحب و مولایمان کی می رسد ، وقتی که حرف به اینجا رسید نا خدا گا ه گفت ؛ بله کاش شاید من هم مثله برادرانم در آنجا بودم و می جنگیدم ولی حیف دستم کوتاه بود و از این بی قراری ، از این دلتنگی برای شهادت چون سرور و سالار شهیدان .
عید نوروز برای ما ایرانیان شاید خوب باشد ولی شاید بهتر باشد امسال عید را به شکوه گریه های آسمانی کودکانی که در آغوش مادرانشان آرمیده اند
ای کاش و ای کاش می شد یه مقدار می توانستیم دست کودکانی را بگیریم که امروز به ناله سر می دهند صدای هل من ناصر ینصرونی را می توان از اعماق وجودشان شنید .
و من دوباره به او خیره شدم و نهایت یک اشک به او نظاره نشستم .................................