جریان شکایت خانمی از همسرش به حاج آقای دولابیرحمهالله
خانمی خدمت حاج آقای دولابی آمد و از شوهرش خیلی شکایت کرد. شوهرش هم آدم محترم و ظاهر الصلاحی بود اهل سیر و سلوک و آدم معروفی هم بود. به حاج آقا گفت: حاج آقا این شوهر من نماز میخواند روز میگیرد ذکر میگوید درس میخواند درنان و آب و زندگی کم ما واقعا نمیگذارد ولی حاج آقا این شوهر من اصلا ما را آدم حساب نمیکند به خانه که میآید به دعا و ذکر و درس مشغول است نمیگوید این خانم هم احتیاج به محبت و خوش وبش دارد
یعنی همه دین این است که انسان سرش تو لاک خودش باشد. خانم هم حق دارد بچه هم حق دارد که آدم نوازشش کند. روایت است که نگاه کردن به چهره همسر عبادت است. ببینید که چه قدر مکتب ما کامل و همه جانبه است میگوید نگاه کردن به قرآن و پیامبر وامام و کعبه عبادت است نگاه کردن به مومن، به چهره پدر و مادر از روی محبت عبادت است. با نگاهمان چه قدر میتوانیم عبادت کنیم. نگاه کردن آقا به همسرش و نگاه کردن خانم به شوهرش از روی محبت و عشق عبادت است.
این خانم از شوهرش گلایه کرد که نسبت به ما خیلی بیاعتناء است نمیگوید که ما هم دل داریم. مثلا در ماشین مینشینیم از اینجا تا مشهد فقط ذکر می گوید، نمیگوید که یک آدم هم در ماشین نشسته است با او خوش بشی بکنم. مگر ذکر این است که آدم با زبانش ذکر بگوید ما روایت داریم که ذکر این است که آدم به فرمودههای خدا عمل کند. «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ» (شیخ حرعاملی/ وسائلالشیعة/ ج15/ ص:252). کسی که خدا را اطاعت کند ذکر خدا کرده است ولو این که ذکر زبانیش کم باشد. بعضی ها میگویند که ما خدا را دوست داریم ولی به بندهای خدا اعتنایی نداریم. بنده های خدای جدا از خدا نیستند بنده خدا مال خداست. من بگویم من پیامبر را دوست دارم ولی اهلبیتش را دوست ندارم. اهلبیت پیامبر هم جزء پیامبر هستند جدا نیستند.
به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازاوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست
به بنده خدا احترام کنی به خدا احترام کردی، تو گوش یک بنده خدا بزنی با خدا درگیرشدی خدا را آزار دادی. بندههای خدا جدا از خدانیستند. مولوی در مثنوی میگوید:
ای بسا کس را که صورت راه زد قصد الله کرد و بر صورت بزد
به سرباز یک مملکت اهانت کنی به آن مملکت اهانت کردی چه فرقی میکند. گفت: حاج آقا این شوهر ما یک تکبری دارد اصلا ما را آدم حساب نمیکند. حاج آقا خیلی ناراحت شدند گفتند: این ذکرهایی که میگوید قوت میآورد این میخواهد پر و جون بگیرد به شما بزند این نفسش را دارد شعلهور میکند. خانمها رقیق القلبند با یک عذرخواهی، با یک هدیه و نوازش دلهایشان زود راضی میشوند.
* سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به محبت و مهربانی با مادر و همسر
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میفرماید: وقتی زن و شوهر به هم از روی محبت نگاه کنند خدا هم با رحمت و لطف به هر دوتا نگاه میکند. عبادت و ثواب در دست و بالمان ریخته کسی نیست جمع بکند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میفرماید: اگر کسی از روی محبت و رحمت به پدر و مادرش نگاه بکند ثواب یک حج و یک عمره دارد. کسی عرض کرد آقا اگر کسی روزی صد بار از روی محبت نگاه کند چه طور؟ فرمودند: ثواب صد تا حج میدهند. مگر خدا خزانهاش تمام میشود؟ مگر خدا از ثواب دادن خسته میشود؟ ما سوراخ دعا را گم کردیم. اگر میخواهید گرههایتان باز بشود بروید به دست و پای مادرتان بیفتید این قدر دست و پایش را ببوسید تا مادرتان از روی محبت به گریه بیفتد که چرا این همه به من محبت میکنی. اگر مادرت به گریه افتاد کارت درست است. کسی خدمت پیامبرخدا6 آمد عرض کرد یا رسولالله من به چه کسی از همه بیشتر نیکی کنم؟ حضرت فرمودند: به مادرت، دوباره پرسید به کی بیش از همه خدمت کنم؟ حضرت فرمودند: به مادرت، سه باره پرسید به کی بیش از همه خدمت کنم؟ حضرت فرمودند: به مادرت، بار چهار پرسید دیگر به کی بیش از همه محبت کنم حضرت فرمودند: به پدرت، جوانی پرسید آقا من خیلی گناه کردم حضرت فرمودند: مادر داری برو به مادرت محبت و نیکی کن من ضمانت میکنم که خدا همه گناهنت را بیامرزد.
* داستان دیدار امام رحمهالله با استاد دامغانیش در اواخر عمر شریفش
نوه دختری حضرت امام میگوید روزهای آخر مریضی امام خیلی سخت بود ولی طاقت ایشان خیلی فوقالعاده بود. ما بچهها و نوهها که دور ایشان جمع میشدیم ایشان گلایه نمیکردند. آخرین حرفی که ما از ایشان میشنیدیم این بود که شما نمیدایند که من چه میکشم. از مریضی سرطانی که داشتند خیلی درد میکشیدند. امام به خاطر مریضی که داشتند ملاقاتها را کلا تعطیل کرده بودند هیچ کس را برای ملاقات نمیپذیرفتند، ما هم کنار امام نشسته بودیم امام هم خیلی بیحال نشسته بود از دفتر امام آمدند گفتند که آقا یک پیر مردی آمده میگوید که من میخواهم امام را ببینم. به او میگوییم امام نمیتواند مریض است میگوید اگر شما به امام بگویید امام قبول میکند. به او میگوییم شما کی هستید؟ میگوید من معلم دامغانی هستم. تا به امام گفتند که معلم دامغانی است امام از جا برخواستند فرمودند که به او بگوید که زود بیاید. بلند شدند عبایشان را پوشیدند به همه ما هم فرمودند که بیرون بروید. (به امام گفتند که آقا لشکر صدام آمده، خیلی از جاهای خوزستان را گرفته کنار اهواز است. موقع نماز بود امام میخواست اقامه ببندند نماز بخوانند فرمودند هیچ مشکلی نیست خدا کمک میکند بیرونشان میکنیم الله اکبر، نمازشان را شروع کردند. یعنی این قدر قوت قلب داشتند) خیلی برایم جایی تعجب بود رفتم پشت پرده پنهان شدم از گوشه پرده هم نگاه میکردم ببینم چه میشود. آقای معلم تا وارد اتاق شدند امام بلند شدند و به استقبالش رفتند وسط اتاق به هم رسیدند همدیگر بغل کردند به هم دیگر یک نگاه پر از محبت کردند، امام خیلی شارژ شدند. من پشت پرده صدایشان را نمیفهمیدم ولی امامیکه حال نداشت حدود نیم ساعت سر پا ایستاده بود با این رفیقش صحبت کردند بعد از نیم ساعت خداحافظی کردند و رفیقش رفتند. امامی که حال نداشت و بیحال بود فرمودند: تمام ملاقاتها را بگذارید. احیاء شدند شارژ شدند