یک شنبه شب ساعت 19 چهل و پنج دقیقه بود که ، صدای ناله های جانسوز ، جانکاه از مجتمع علامه حلی در شهرک پردیسان قم تا چندین مجتمع آن طرف تر به گوش می رسید .
هرکسی را که می دیدی ، به طرف مجتمع علامه حلی می دوید، پابرهنه ،و کف شدار ، نعلین پوش و صندلی به پا ، عبا به دوش گرفته تا عمامه بسر ، همه سراسیمه بسمت مجتمع علامه حلی در حرکت بودند.
اطرافش رو جمعیت زیادی گرفته بودند ، هنوز روی زمین کنار خیابون افتاده بود، صحنه دلخراشی که چشم هر ببینده ای را با قطرات اشک می شست ، ولی او پر کشیده بود از دست کسی هم کاری بر نمی اومد ، درواقع رفته بود به سوی خدا ، هنوز کلاس دوم ابتدای را تموم نکرده بود ، که با دوستاش خداحافظی کرد . دوستاشو در حالت شوک و بی تابی گذاشت تا عمر دارند مهمان خواب شبانه شان شود وتا باهم بار دیگر باهم بازی کنند .
این گل در عرض چند دقیقه پر پر شد روی زمین ، اما با این جمله باید بگم بای ذنب قتلت ......
بله اسمش حمید رضا ،فاملییش آقایی بود .... با بچه ها بازی می کرد که دست قضا دستش رو گرفت تا خیابان رسوند، تو این میان یکی که تاکنون معلوم نیست کی هست و کجا زندگی میکنه ، با ارابه مرگش به سمتش اومد او را به مهمانی ملکوت برد .
مادر و پدرش را تا عمر دارند داغدار این گل تازه شکفته کرد ......جای تاسف این تراژدی در اینجا است که ؛وقتی حمید رضا 9 ساله را نقش زمین می کند ، پا به فرار می گذارد و از صحنه فرار می کند .
چند تا سئوال از زبان حمید رضا برای تو می نویسم که شاید روزی به خودت بیایی و برگردی افسوس که افسوس ؛!
آهای که منو زدی و رفتی ....فکر نمی کنی که خدا می بیند داری کجا میری ؟
کجا هستی روزی رازت برملا می شود ؟
فکر نمی کنی ؛ از حکومت خدا نمی توانی فرار کنی ؟
گیرم که فرار کردی تا کجا می خوای بری ....مگه می توانی وجدانت را آسوده کنی و از این صحنه ای که بوجود آوردی خلاص بشی ؟
فکر نمی کنی روزی خودت گرفتار میشی ؟
چی میشد حداقل وا می ایستادی ؛تو را که نمی کشتند ؟
کاری بوده که اتفاق افتاده ؛فرارت برای چی بود ؟
چرا مامان و بابام را پریشان کردی؟
گناه مادرم چی بود که باید اینجوری زجر بکشد ؟
تو خودت فردا دارای فرزند می شوی نگران نیستی همین بلا بر سر خودت بیاد؟
و اینکه باز هم می گم گناه من چی بود ؛که کشتی وبدنم را رها کردی رو رفتی ؟