در شجاعـت شـیر ربـانـی اسـتی درمـروت خـود که دانـد کـیـسـتی
تو به تاریـکـی علـی را دیـده ای زین سبب غیری بر او بگزیده ای
راز بـگشـا ای عـلـی مـرتـضی ای پس از سوء القضا حسن القضا
گفت من تیـغ از پی حق مـیزنم بـنـده حــقـم نـه مــامـور تــنـم
شـیـر حقـم نـیستـم شیـر هـوی فـعل مـن بر قـول مـن بـاشـد قواه
رخت خود را ازمیان برداشتم غـیـر حـق را مـن عـدم انـگاشـتم
ما عـدمـهـاییم هـستی ها نه ما تـو وجـود مـطلـقـی هـسـتـی مـا