بسم رب الشهدا و الصدیقین
دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!... با این زبانم که پر از گناه است؟نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم ، چه کنم ؟ برایت می نویسم چرا که به آسمان نزدیک تر است ،همگان همیشه از تو می گویند ، از خوبی هایت، از نماز شب هایت، از وفاداری هایت و بالاخره از گذشت و ایثارت ... من از تو فقط همین ها را به یادگار دارم هر صبح تصویر تو را می نگرم تا شاید تو هم به من نظری کنی
نمی دانم، آیا الان هم می آیی؟ حتما ، تو می آیی . باور کن ، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس می کنم اما چرا نمی بینمت ؟ چرا صورت پر نورت را برایم نما یان نمی کنی ؟ می دانم ، این تقصیر چشم های من است.
آن قدر دور افتاده ایم که راهت را گم کرده ایم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم .
ای شهیدم ، تو اینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم.
پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است
پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی می گردند
شهدا رفتند و ما مانده ایم . برای جانبازان که ماندن چه کردیم ؟برای آزادگان چه کردیم؟ برای خانواده شهدا چه کردیم ؟ نمی دانم ما که لیاقت حضور در جبهه ها و زندگی در کنار آنها را نداشتیم
آی کسانی که دم از شهدا می زنید مرد باشید و بر سر عهد و پیمان خود بمانید تا نکند پشیمان و سرافکنده و روسیاه در محضرشان شویم .
شهدا را یاد کنیم . شده با ذکر یک صلوات .
بار ها از این که زنده هستم و داریم روی دم اون آدم های بزرگ بازدم می دهیم از زنده بودنمان خجالت باید بکشیم . خدایا تو خودت می دانی استادم آن پیر ، مرادم ؛ 5 سال است که با سبکبالی در 27 خرداد 86،پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء در شب شهادت بانوی هستی در مسیر برگشت به خانه همچون حسین (ع) گلو بریده و همچون مادر حسین (ع) پهلو دریده به آرزوی خو د رسید.آرزویی که در خلوت خودودر سکوت شب در فراق یار چهر ه ا ش بارانی می شد و نماز عشق می خواند.حاج شیخ عباس صبایی نامی که برای معرفت شناسان آشناست و عالمی چون او شاید دیگر ظهور و وجود نکند. شهادت او آتشی بر دلها فکند که هیچگاه خاموش نمی شود....و قاتلان او بدانند که خون شهیددلهایی را سیراب نمود که امروز در پس آن نه یک صبایی ..بلکه هزاران صبایی برخاسته....پس منتظر بمانید.
((قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُواْ إِنَّا مَعَکُم مُّتَرَبِّصُون)) 52توبه.
اهل آسمان بود ، چند روزی میهمان زمینیان شده بود، آمده بود تا سخن از جان بگوید...از عشق....
درکش برای زمینیان آسان نبود....اما با کلام پر نغزش بسیاری ازشاگردانش را مرید خود کرد
وبسیاری از خاکیان را افلاکی نمود.
شاگردانی که پای درس او نشسته اند،امروز نخبگانی هستند که راه استاد را درپیش گرفته اند.
امامت نماز جمعه تنها بخش کوچکی از فعالیت این بزرگ مرد است ...در زمان امامت ایشان شاید
کمتر کسی می توانست کاری خلاف قانون انجام دهد،مبارزه با فرقه های انحرافی و تاسیس
حوزه های علمیه ومکانهای عمومی برای استفاده مردم آن شهر ها .....حضور در جبهه ها و فعالیت
فرهنگی ایشان نیز بخش دیگری از فعالیت های اجتماعی او بود.
اما حضور پر شور و فعال اودر جامعه برای بسیاری نا خوشایند بود....زیرا حضور او را مانع کار خود
می دانستند....وباید کاری کنند تا نباشد....توطئه ...توهیبن ...تهمت ...
و او همچنان به راه خود ادامه داد و جهاد در راه خدا را اساس زندگی خود.....وهیچ یک از
تهدیدهای مخالفان نتوانست او را از راه باز دارد....چرا که حضورپروردگار را در همه حا ل
حس می کرد.وهمین امر تاب و تحمل مخالفان را از کف برد...(http://right-or-wrong.blogfa.com/post-63.aspx)