ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجا شروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب، یا درخواست خدیجه ، رسول خدا«ص» بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به سفرى تجارتى اقدام کرد، و بخاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر و درایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مکرمهعلاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
که البته اصل داستان و پارهاى از خصوصیاتى که در آن ذکر شده مورد نقد و بررسى است که بعدا خواهیم گفت.
و از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود که این علاقهو اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور، بر فرض صحت، به این عشق و علاقه کمککرد.
ابن شهر آشوب«ره»در کتاب مناقب خود روایت کرده کهدر روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند کهمردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبى فایکن استطاعت ان تکون له ارضا یطاها فلتفعل».
-نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پسهر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشد حتما اینکار را بکند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کردهبود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مرد یهودى بارقهاى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشتایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیر ساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافهکرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیز که از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود، و درپارهاى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مىدانست...
بشرحى که در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص» خواهد آمد و همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود، و البته جریان آن مسافرت نیز که نقلشده ممکن است به این علاقه و امید کمک کرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«صلی الله علیه واله» براى خدیجه به اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهاى شیعه و اهل سنت روایت شده ، و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانى رسولخدا «ص» ذکرکردهایم که ذیلا از نظر شما مىگذرد ، و سپس به تجزیه و تحلیلو نقد و بررسى آن مىپردازیم:
سفر تجارتى رسول خدا« صلی الله علیه واله » براى خدیجه:
اینان نوشتهاند روزى که رسولخدا « صلی الله علیه واله » عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه گردید، و هنگامى که مىخواستند حرکتکنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آنحضرت روانه کرد و بدو دستور داد همه جا از محمد«ص» فرمانبردارى کندو خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسولخدا « صلی الله علیه واله » و بخصوص ابوطالب نیز در وقت حرکت بنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروانکردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند بخانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسولخدا « صلی الله علیه واله » که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد موجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل، از آسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى سفرهاى پیش را نبیند ، و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند: هنگامى که رسولخدا «ص» بنزد یکى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از کنار صومعهاى عبورکرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود که«نسطورا»نام داشت، و با«میسرة»که در سفرهاى قبل از آنجا عبور میکرد آشنائى پیدا کرده بود.
«نسطورا» از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کردهبود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفتتا بالاى سر آندرختى که محمد« صلی الله علیه واله » پاى آن منزل کرد ایستاد.
میسرة که بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا« صلی الله علیه واله » بود، و از آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنید کهاو را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید، و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیان کرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسید و آماده مراجعت بمکه شدند، میسرة در راه که بسوى مکه مىآمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه شده از اینرو بنزد رسولخدا «ص» آمده گفت: ما سالها است براى خدیجه تجارت مىکنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبردهایم، و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکهبرسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند بنزد رسولخدا آمده گفت: خوب استشما جلوتر از کاروان بمکهبروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهاى که مشرف بر کوچههاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دور بسمت خانه او مىآید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان استکه پیوسته بدنبال او حرکت مىکند و او را سایبانى مىنماید.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد« صلی الله علیه واله »است که از سفر تجارت باز مىگردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عائد خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بو دو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا« صلی الله علیه واله »تمام شد پرسید:
-میسرة کجاست؟
-فرمود: بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه: که مىخواست به بیند آیا آن ابر براى سایبانى او دوباره میآید یا نه.گفت: خوبست بنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه بهمان غرفه رفت و بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمد و بالاى سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى که از مرد یهودى شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا « صلی الله علیه واله » کرد و شوق همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژدهاى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلکه پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میکرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد« صلی الله علیه واله »را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: اى خدیجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانکه محمد پیامبر این امت خواهد بود، و من هم از روى اطلاعاتى که بدست آوردهام منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است. این جریانات که بفاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد« صلی الله علیه واله » کرد و با اینکهبزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى کهفرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمد تا بوسیلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد« صلی الله علیه واله » باطلاع آنحضرت برساند ، و از اینرو بدنبال«نفیسه»-دختر«منیة» که یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد« صلی الله علیه واله » برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را به آن حضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد« صلی الله علیه واله » آمد و به آنحضرت عرض کرد:
-اى محمد چرا زن نمىگیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبا از خانوادهاى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستى؟
فرمود: از کجا چنین زنى مىتوانم پیدا کنم؟
گفت: من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را براى اینکار آماده مىکنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسولخدا« صلی الله علیه واله » و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پارهاى از نقلها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه» و وساطت او در اینباره ذکر نشده، و پیشنهاد آن پس از این سفر، از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده، و عبارت سیره اینگونه است:
«...و کانت خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة، مع ما اراد الله بها من کرامته، فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم، فقالت له-فیما یزعمون-یابن عم: انى قد رغبت فیک لقرابتک، وسطتک فیقومک، و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها، و کانت خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسبا و اعظمهن شرفا، و اکثرهن مالا ، کل قومها کان حریصا على ذلک منها لو یقدر علیه» (2) یعنى: خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته از آنکه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهتبود که چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسولخدا« صلی الله علیه واله » فرستاد و چنانچه گفتهاند پیغام داد که اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافت خانوادگى شما و امانت و حسنخلق و راستگوئى که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شما علاقمند شدهام.. و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه داشت، و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همهمردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند...
که البته این روایتبا نقلهاى دیگر قابل جمع است کهدر آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص»خود او مستقیما پیشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخى گفتهاند.
و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد، ولى تذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:
نقد و بررسى این داستان:
1-نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده، صحت و سقم اصل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است، زیرا اینداستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص» بهمراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى در اینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى که یا بدون سند و یا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظر حدیث شناسان چندان اعتبارى ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشیده نیست، و همان خدشههائى که در حدیث بحیراى راهب و سفر قبلى رسول خدا«ص» بود در اینجا نیز وجود دارد، و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مىخورد که خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله » را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب اینازدواج گردید در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسر نقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید: داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص» و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته، و اساسا رسول خدا«ص»در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است که مىگوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله« صلی الله علیه واله » خدیجه بنت خویلد ، کنت صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه بنت خویلد و اختها هاله، فلما رات رسول الله« صلی الله علیه واله » جائتنى هاله اختها، فقالت:
یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟ قلت: و الله ما ادرى! فرجعت فذکرت ذلک له ، فقال: ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص» با خدیجه دخترخویلد آگاهترم من که با آنحضرت دوست نزدیک بودم روزى بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مىرفتیم که ناگهان خدیجه و خواهرش هاله پدیدار شدند، و چون خدیجه رسول خدا« صلی الله علیه واله » را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به ازدواج با او ندارد؟)
گفتم: بخدا سوگند اطلاعى ندارم. و پس از این گفتگو بازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم، رسولخدا « صلی الله علیه واله » : برگرد و(براى گفتگو در اینباره) با او وعده دیدارى را در روزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است که مىگوید:
«...و انه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشىء و لا کان اجیرا لاحد قط» یعنى: جریان اینگونه که مردم مىگویند نبود و خدیجه رسولخدا« صلی الله علیه واله »را براى کارى اجیر نکرد، و آنحضرت هیچگاه اجیرکسى نشد.
و البته این روایت هم در بىاعتبارى همانند روایات قبلىاست، و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که«روى بعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جملهاى هست که قابل خدشه است ولى مىتواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا« صلی الله علیه واله » براى خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نهاجاره اصطلاحى، چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریحشده مانند روایت کشف الغمه که در بحار الانوار نقل شدهو عبارت آن چنین است:
«...کانت خدیجه بنت خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مالتستاجر الرجال فی مالها، و تضاربهم ایاه بشیء تجعله لهم منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونهاست (4) که از این عبارت مىتوان استفاده کرد که تعبیر به«اجیر» و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممکن است به همین معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر در عبارت شده باشد...
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسر استفاده شد بر فرض صحت اصل داستان، ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده، و از این جهت نیز این روایاتقابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
سن پیامبر(صلی الله علیه واله) و خدیجه (سلام الله علیها) در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(ص) در هنگام ازدواج عموما گفتهاند: آنحضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرشریفش گذشته بود.
ولی درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافی در روایاتدیده میشود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آنهنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگری نیز هست مانند قول25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال... (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) و از برخی نقلشده که قول نخست را ترجیح دادهاند ولی دلیلی برای آن ذکرنکرده است (الصحیح من السیره ج 1 ص 126) ،و شاید توجیه دیگری را که برخی از نویسندگانکردهاند بتواند دلیل و یا تاییدی بر این قول و یا قولهای دوم وسوم نیز باشد که گفتهاند:
...با توجه به فرزندانی که خدیجه بدنیا آورده میتوان احتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخنگاران عرب رقم«چهل»را بدلیل آنکه رقم کاملی است انتخاب کردهاند (تاریخ تحلیلی اسلام ج 1 ص 31-32).
نگارنده گوید: تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمهسلام الله علیها و ولادت آن بانوی محترمه در سال پنجم بعثتمیباشد که انشاء الله در جای خود بطور تفصیل روی آن بحثخواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبقروایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلام مولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمدهموجب ایراد برخی از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوی عالمیان را پنجسال قبل از بعثت دانستهاند قرار گرفته، و موجب استبعاد آنان شده چون روی روایات شیعه و قول مشهور دربارهسن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(ص) لازم آید که خدیجه در سن 60 سالگی به فاطمه علیها السلام حامله شده باشد، و این مطلب روی جریان طبیعی و عادی بعید است، که البته این استبعاد پاسخهای دیگری هم دارد و یکی از آنها همیناست که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالی در جای خود ذکر خواهیم کرد...و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آنهنگام چهل ساله بوده ولی قول به اینکه بیست و هشتساله بودهنیز خالی از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، (مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 159) و اللهاعلم.
این را هم بد نیست بدانید که:
برخی عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج با رسول خدا (ص) باکره بوده و قبلا شوهری نکرده بود،و در اینباره به حدیثی که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسک جستهاند که میگوید:
«...و روی احمد البلاذری و ابو القاسم الکوفی فیکتابیهما و المرتضی فی الشافی،و ابو جعفر فی التلخیص:
ان النبی-صلی الله علیه و آله-تزوج بها و کانتعذراء...».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابی الانوار و البدع:ان رقیهو زینب کانتا ابنتی هاله اختخدیجه». (بحار الانوار ج 16 ص 10 و ص 12)
یعنی-احمد بلاذری و ابو القاسم کوفی در کتابهای خود و سید مرتضی در کتاب شافی و شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب تلخیص روایت کردهاند که هنگامی که رسول خدا(ص) با خدیجه ازدواج کرد آن بانوی محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگری است که در کتابهای الانوار و البدع روایت شدهکه رقیه و زینب دختران«هاله»خواهر خدیجه بودهاند نه خود خدیجه...
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کردهاند کهگوید:
«...همه کسانی که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجای مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند که مردی از اشراف قریش و رؤسای آنها نمانده بود که بهخواستگاری خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید. و خدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(ص)او را به همسری خویش درآورد زنان قریش بر او خشم کرده و از او کنارهگیری کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از تو خواستگاری کردند و به همسری هیچیک از آنها در نیامدی و به همسری محمد، یتیم ابوطالب که مرد فقیریاست و مالی ندارد درآمدی؟و با اینحال چگونه اهلفهم میتوانند بپذیرند که خدیجه به همسری مردیاعرابی از بنی تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفتهباشد؟...و این مطلبی است که مردم صاحب نظر آنرا نمیپذیرند...» (الاستغاثه ج 1 ص 70).
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم که به همسری عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاصبن ربیع گردید دختران صلبی و واقعی رسول خدا(ص) بودند و یا ربیبه آنحضرت بودهاند... (قاموس الرجال ج 10 ص 431).
ولی بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکه میتواند معنای دیگری داشته باشد که نمونهاش درباره برخی ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جای توضیح و بحث بیشتردر آن باره نیست نمیتواند در برابر آن شهرت بسیاری که دربارهازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن به همسری رسول خدا با دو شوهر خود بود، مقاومت کند...
و چنانچه علامه شوشتری در قاموس الرجال گوید: اصل ایننسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفی نیز مرد فاسدالمذهب و بیعقلی بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالی نیز احتمالا قول همان ابو القاسم کوفی را نقل کردهاند نه اینکه مختار خودشان بوده... (الصحیح من السیره ج 1 ص 122-126).
و هم چنین استبعادی که در گفتار صاحب کتاب الاستغاثه بود نیروی برابری با آن شهرت را ندارد.
پی نوشت :
1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر کتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت کرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187
منبع: کتاب درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام اسلام جلد 2 صفحه1