علی - علیه السلام - در رحبه مردم را سوگند داد که هر کس که بیانات رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در روز غدیر خم شنیده برخیزد و گواهی دهد فرمود: تنها کسانی برخیزند که بلاواسطه آن را از رسول خدا شنیده اند، پس دهها نفر برخاستند و گفتند: گواهی می دهیم که رسول خدا - صلی الله علیه و آله فرمود: آگاه باشید! که خداوند ولی من و من ولی مومنینم، هان! هر کس که من مولای اویم علی است مولای او...[1] ولیکن در حقیقت آنان این روش - انکار - را از ابوحنیفه پیروی کرده اند که او به شاگردان خود می گفت: در برابر شیعه به حدیث غدیر خم اقرار نکنید وگرنه بر شما فائق خواهند آمد، پس هیثم بن حبیب به او گفت: چرا به حدیث غدیرخم اعتراف ننمایند آیا روایت آن به تو نرسیده است؟
ابوحنیفه: بله نزد من هست و به آن هم روایت شده ام.
هیثم: پس به چه علت اعتراف نکنند، در حالی که حبیب بن ابوثابت از ابوالطفیل از زید بن ارقم روایت نموده که علی - علیه السلام - در رحبه مردم را سوگند داد که هر کس از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - این جمله را شنیده من کنت مولاه فعلی مولاه برخیزد و گواهی دهد، پس عده ای برخاسته و بر آن گواهی دادند.
ابوحنیفه: درست است ولی در همان زمان نیز این مطلب مورد گفتگو بوده و به همین جهت علی - علیه السلام - مردم را سوگند داده تا بر آن ادای شهادت ننمایند.
هیثم: بنابراین، آیا ما علی را تکذیب کنیم و یا گفتارش را رد نماییم؟
ابوحنیفه: هیچ کدام، ولیکن خودت می دانی که گروهی از مردم درباره علی - علیه السلام - غلو ورزیدند.
هیثم: عجبا! آیا در صورتی که پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله - به آن تصریح نموده و برای مردم خطبه خوانده ما به خاطر غلو افرادی و حرفهای این و آن بترسیم و حق را کتمان کنیم؟!
و پیش از ابوحنیفه نیز انس بن مالک واقعه غدیر خم را انکار کرده، چنانچه ابن قتیبه در معارف آورده: انس بن مالک به بیماری برص مبتلا بوده و در علت آن گفته اند که علی - علیه السلام - از او، از گفتار رسول خدا: اللهم و ال من والاه وعاد من عاداه پرسش نمود، وی گفت: من پیر شده ام و این را فراموش کرده ام، پس علی - علیه السلام - به او فرمود: اگر دروغ می گویی خدا تو را به پیسی مبتلا کند که هیچ عامه ای آن را نپوشاند.[2]
و گروه دیگری نیز آن را انکار نموده و مورد لعن و نفرین آن حضرت قرار گرفته اند، چنانچه در اسد الغابه آمده: علی - علیه السلام - مردم را در رحبه سوگند داد هر کس از رسول خدا شنیده که فرموده: من کنت مولاه فعلی مولاه برخیزد و گواهی دهد، پس جمعی برخاسته و گواهی دادند، و گروهی هم کتمان نمودند، پس آنان که کتمان کرده بودند همه در دنیا به امراض و آفات دردناک مبتلا گردیدند. که از آن جمله است؛ یزید بن ودیعه و عبدالرحمن بن مدلج.[3]
و بعضی دیگر نیز که نتوانسته اند حدیث غدیرخم را به علت متواتر بودنش انکار کنند ناچار آن را تاویل و توجیه نموده اند، چنانچه در محاجه مامون با علمای عامه آمده که اسحاق در پاسخ مامون گفت: که مراد از حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه این است که علی دوست زید بن حارثه است، غافل از این که زید بن حارثه در سال حجه الوداع اصلا زنده نبوده است.
و گروهی دیگر نیز بدین گونه آن را انکار کرده اند که گفته اند: علی - علیه السلام - در آن موقع (حجه الوداع) در یمن بوده است. چنانچه حموی در معجم الادباء[4] در شرح حال طبری در شرح مولفات او آورده: یکی کتاب فضائل علی بن ابیطالب است که در اول آن درباره صحت و صدق اخبار غدیرخم به تفصیل سخن گفته - تا این که می گوید - و سبب تالیف این کتاب این بوده که یکی از مشایخ بغداد حدیث غدیرخم را انکار نموده و گفته بود که علی بن ابیطالب در آن هنگام (حجه الوداع) در یمن بوده است. و همین گوینده قصیده ای سروده که در آن به کلیه منازل و بلدان و اماکن اشاره نموده و پیرامون هر کدام شرحی آورده، تا این که به غدیرخم رسیده و واقعه تاریخی آن را تکذیب نموده و چنین گفته:
ثم مررنا بغدیرخم
کم من قائل بزور جم
علی علی والنبی الامی
و آنگاه به غدیرخم گذشتیم چه افراد زیادی که در آن باره به پیامبر و علی افتراء بسته اند.
و طبری این قصیده را شنیده و کتاب نامبرده را در رد او و بیان طرق حدیث غدیر خم نگاشته است. و مردم از کتابش استقبال نموده به استماع آن می پرداختند.
آیا براستی گوینده آن قصیده در غدیرخم حضور داشته و رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در آنجا تنها دیده و سراغ علی را از او گرفته و پیغمبر به او فرموده: علی در یمن است؟! و چرا این گوینده که خودش در آن زمان نبوده به تاریخ که بهترین گواه بر حوادث و پدیده های گذشته است مراجعه نکرده تا بداند که رسول خدا پیش از حرکتش به مکه، علی را به نجران یمن به منظور اخذ صدقاتش فرستاده و بعد علی - علیه السلام - در مکه به آن حضرت ملحق شده است.
و گویا انگیزه واقعی این منکر، این بوده که خواسته به جز انکار غدیرخم سایر فضائلی را که برای علی - علیه السلام - در آن سفر به وقوع پیوسته نیز انکار نماید؛ مانند شرکت دادن رسول خدا، آن حضرت را در قربانی خود و این که حج او مانند حج رسول خدا؛ حج قران بوده و همچنین وصف نمودند رسول خدا - صلی الله علیه و آله - او را به تصلب و قاطعیت در اجرای احکام الهی.
چنانچه طبری در تاریخش آورده: رسول خدا در سال دهم از هجرت علی بن ابیطالب را به منظور اخذ صدقات و جزیه نجران یمن، بدان سامان گسیل داشت، و خود آن وجود مبارک، پنج روز مانده به آخر ماه ذی القعده برای انجام حج از مدینه به طرف مکه حرکت نمود تا این که به سرف رسید - در حالی که قربانی خود را نیز به همراه داشت - پس به آنان که قربانی همراه نداشتند فرمود: تا محل شده حج خود را به عمره مبدل کنند، و آنگاه علی - علیه السلام - در مکه به رسول خدا پیوست و پس از دادن گزارش سفر خود به رسول خدا، آن حضرت به او فرمودند: تو نیز مانند دیگران طواف نموده از احرام بیرون شود! علی - علیه السلام - عرضه داشت که: من در موقع احرام بستن چنین نیت کرده ام: خدایا من احرام می بندم آن گونه که بنده و رسول تو احرام بسته است.
پیامبر - صلی الله علیه و آله - به او فرمود: آیا قربانی به همراه آورده ای؟
امیرالمومنین گفت: نه، پس رسول خدا - صلی الله علیه و آله - او را در قربانی خود شریک نمود و مناسک حج را با همدیگر انجام داده و رسول خدا شتر قربانیش را از طرف خود و امیرالمومنین - علیه السلام - نحر نمود.[5]
و نیز آورده: هنگامی که علی - علیه السلام - از یمن به جانب مکه حرکت می کرد به علت تعجیل در پیوستن به رسول خدا در مکه، از همراهان خود جدا شده فردی از اصحاب خود را به جای خود بر لشکر امیر نمود، پس آن شخص از حله هایی که امیرالمومنین از یمن آورده بود بر بعض لشکریان پوشانید، تا این که به نزدیکی مکه رسیدند. علی - علیه السلام - به پیشواز آنان از مکه خارج شد و چون آن گروه را با آن حله ها دید چهره اش متغیر شد و به جانشین خود فرمود: این چیست؟
گفت: هدفی جز تجمل و نمایش در انظار مردم نداشته ام.
امیرالمومنین به او فرمود: وای بر تو! زود باش پیش از آن که به محضر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شرفیاب شوی آنها را بیرون بیاور. او اطاعت نمود. ولیکن همراهانش رنجیده، از علی - علیه السلام - به نزد رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شکایت بردند.
ابوسعید خدری می گوید: آنگاه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در میان ما بپاخاست و سخنرانی کرد، از او شنیدم که فرمود: ای مردم! از علی شکایت نکنید که او در ذات خدا - یا راه خدا - متصلب و سرسخت است.[6]
و در هر حال حدیث غدیر خم از حیث سند تمام و صحیح بوده هیچ گونه تردیدی در آن نیست؛ زیرا که متواتر است، و حجیت خبر متواتر از بدیهیات؛ و دلالت آن نیز بر امامت امیرالمومنین، و این که آن حضرت همانند رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بوده صریح و غیر قابل تشکیک؛ چرا که پیامبر در ابتدای آن به حاضران فرموده: الست اولی بکم من انفسکم؟؛ آیا من نسبت به شما از خودتان اولی نیستم؟ و همگی پاسخ داده اند: بله. و پس از این اقرار به آنان فرموده: من کنت مولاه فعلی مولاه و معنای آن جز این نیست که هر کس که من اولی هستم به او از خودش، پس علی نیز همانند من اولی است به او از خودش، و تشکیک برادران اهل سنت ما در سند و یا دلالت آن نظیر تشکیک سوفیست است در بدیهیات.
وانگهی، چگونه عقل تجویز می کند که پیغمبر امیرالمومنین - علیه السلام - را جانشین خود ننموده باشد، با این که امیرالمومنین از ابتدای رسالت پیغمبر - صلی الله علیه و آله - همراه و همگام با آن حضرت در تمام شوون و سختیها و مشکلات او حضور فعال داشته تا زمانی که دعوت پیامبر - صلی الله علیه و آله - همه جانبه و فراگیر گشته است، و در همان حال دیگران سرگرم زندگانی خوش خویش و راحت و آسوده خاطر، و اگر هم گاهی تحرکی داشته اند سرانجام آن فرار بوده است.
یحیی بن محمد علوی - بنا به نقل ابن ابی الحدید - در این باره گفته: احدی از مردم شک ندارد در این که رسول خدا عاقلی کامل و خردمندی هوشیار بوده، اما اعتقاد مسلمین معلوم، و اما یهود و نصاری و فلاسفه نیز بر این باورند که او حکیمی علیم و فیلسوفی عظیم بوده که آیینی را هدایت و ملتی را رهبری کرده و حکومتی بزرگ را تشکیل داده است، و او خود بخوبی حس انتقامجویی و خوی خونخواهی عرب را می شناخته و می دانسته که اگر فردی از قبیله ای، یک فرد از قبیله دیگر را بکشد، اولیای مقتول تا قاتل را به قصاص نکشند از پای نخواهند نشست. و اگر بر قاتل دست نیابند از فامیل او و اگر از فامیل نیابند حداقل یک یا چند نفر از قبیله او را می کشند، و اسلام هم در آن زمان کوتاه، سرشت دیرینه آنان را دگرگون ننموده و این عادت و خوی آنان را که در اعماق جانشان ریشه داشته بکلی عوض نکرده، بنابراین، چگونه کسی احتمال می دهد که این انسان عاقل کامل که خونهای زیادی از - کفار و مشرکین - عرب بر زمین ریخته، بویژه از قریش، و یگانه یار و یاورش در این خونریزیها و قتل و اسارتها پسر عمش بوده، او را جانشین خود قرار ندهد تا بدین وسیله خون او و فرزندانش را حفظ نماید؟
آیا این انسان خردمند دانا نمی داند که اگر پسر عمش را با بستگانش به صورت افراد عادی بگذارد و بگذرد، آنان را در معرض استیصال و نابودی قرار داده تا لقمه ای برای خورندگان و شکاری برای درندگان باشند، اما اگر برای آنان قدرت و شوکتی قرار دهد و صاحب حکومت و اختیار گرداند در حقیقت خون آنان را حفظ نموده و از نابودی نجاتشان داده است، و این به تجربه ثابت و قطعی است...
آیا احتمال می دهی که این موضوع بسیار مهم از خاطر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - رفته باشد و یا این که دوست داشته اهل بیت و ذریه خود را مستاصل گرداند، پس چه شد آن شدت علاقه و محبتی که به جگر گوشه اش فاطمه زهرا - علیهاالسلام - داشته، آیا می گویی که او را مانند یک فرد عادی رها نموده، و علی را نیز به همین وضع که بر بالای سرش هزاران شمشیر به انتقام خون عزیزان کشیده باشد...؟![7]
پی نوشت ها
[1]. اسد الغابه، ج 3، ص 307
[2]. معارف، ص 251
[3]. اسد الغابه، ج 3، ص 321
[4]. معجم الادباء، ج 17، ص 84
[5]. تاریخ طبری، ج 2، ص 401
[6]. تاریخ طبری، ج 2، ص 403
[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 477