حضور دل در غزل جذاب شمس حقیقت چنین است:
در خلوتى ز پیرم کافزوده باد نورش ----- خوش نکتهاى شنیدم در وجد و در سرورش
گفتا حضور دلبر مفتاح مشکلات است ----- خرم دلى که باشد پیوسته در حضورش
اى عزیز و اى بنده خدا! به خود آى و در حضور و مراقبت کوش که حضور، کلید مشکلات است.
ابراهیم ادهم مىگوید: «هر که دلِ خود حاضر نیابد در سه موضع، نشان آن است که در بر او بستهاند; یکى در وقت خواندن قرآن، دوم در وقت ذکر گفتن و سوم در وقت نماز کردن».
شرطِ نخست درره جانانه، جان من ----- باید حضورِ دل،اگَرَت میلِرونقاست
و در الهى نامه است: به حق خودت! حضورمده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!
سیّد محبان وقت جناب علامه ـ دام ظله ـ اوّلین شرط رسیدن به جانان را، حضور دل مى داند; یعنى انسان پیوسته ، آشکارا و پنهان خدارا حاضر و ناظر بداند و آنى از محبوب غفلت نکند.
شیخ بزرگوار در غزل مست صهبا اشارتى بر حضوردل مىکند و دلى را که حضور ندارد ، دل نمى شناسد وآن را با سنگ برابر مى داند.
چیستآن دل که ندارد شرف قرب و حضور ----- چیستآن دیدهکه شیداى تماشاىتونیست
الهى! دلِ بىحضور، چشمِ بىنور است. این، دنیا را نبیند و آن،
عقبى را.
استاد در یکى از غزلیات قدسىاش با عنوان غزل مزار به حضور دل وصیّت مىکند.
باد صبا کجایى، گو دوستان مارا ----- باید حضور دل در پنهان و آشکارا
آیا شود که روزى آیید برمزارم ----- تا در کنار خاکم پندى دَهَم شما را
کاى کاروان همره، وى همرهان آگاه ----- خوانید از دل و جان دلدارتان خدا را
دنیا بقا ندارد، با کس وفا ندارد ----- خواهید ار بقا را، خوانید باوفا را
اى عزیز! عارف فرزانه و خلاصه عارفان عهد را عقیده چنین است که دل همواره باید با حضور کامل باشد، تا از نور حضور، چون خورشید خاور شود. چون جز تخم حضور هیچ تخم دیگرى بار وصال به همراه ندارد و ثمره مفید نخواهد داشت، از این رو در غزل شیرین و دلنشین با عنوان شرر عشق مى سراید :
خرم آن دل که بود در حرم دلدارش ----- خنک آن دیده که دارد شرف دیدارش
سر تسلیم بنه در قدمش بىچه و چون ----- به سرم کار همین است و مکن انکارش
پیر داناى من آن درج گهرهاى سخن ----- که مرا آب حیات است همى گفتارش
گفت جز تخم حضورى ندهد بار وصال ----- خواجه در مُلک دل این تخم سعادت کارش
حضرت علاّمه در غزل ما و قرآن بر حضور دل تأکید دارد:
یک دل و دلدار دارى در صراط مستقیم ----- راههاى دیگر است و دیوها اندرکمین
سیرآفاقى چه باشد ار ندارى انفسى ----- با حضور دل چه مىخواهى زتعفیر جبین
عالم فهیم و فرهیخته در غزل غنچه گل مىفرماید: اگر دل نور حضور را به خود بگیرد، مانند خورشید خاور نورانى مىشود.
گر دل گرفتى نور حضورش ----- باید که مىشد خورشید خاور
این فرزانه گلشن قدس در راه رسیدن به کعبه مقصود جان جانان مست جام و بادهاى است که از دست دلدادهاى مىنوشد و بقا و صفا را به نعمت وصل حائز است و از نور مطلق حق اشتقاق یافته و در یاد دایمى دل و دست و دهن را شستهاست. با این حال به سخن گفتن آمده، از گلشن راز، حرفى برملا بنمودهاست.
عارف شوریده در غزل دلفروز و شورانگیز عاشق فرزانه از دلدار مىگوید:
آنى که دل در دست اوست، آنى که جانها دست اوست ----- آنى که هستى هست اوست، آنى که مِهْر است و وفا
آنى که دل آرام از او، آنى که دل را کام از او ----- آنى که دل را نام از او، آنى که ذِکْرُهُ شفا
آنى که دل شیداى اوست، آنى که دل جویاى اوست ----- در صحن دل غوغاى اوست، آنى که اِسْمُهُ دَوا
آنى که دریادش حَسَن شسته دل و دست و دَهَن ----- تا آمده اندر سخن، حرفى نموده بر ملا
اى عزیز! اوّل قدم در سلوک، توبه و پاکى از گناه و دورى از گفتار ناپاک و کردار و اندیشههاى ناشایسته و خوىهاى نکوهیدهاست.