زنان , بخشى از جامعه انسانى اند که در حوزه ایمان و کمال , تفاوتى با مردان ندارند و گاه به چنان مقامى دست مى یابند که مردان باید از آنان درس تقوا, شجاعت , دیانت و خضوع در برابر پروردگار بگیرند. قـرآن کـریـم در یـک دعوت عمومى مى فرماید: یا ایها الذین آمنوا آمنوا , و راه کمال را با استمرار حـرکـت در مسیر ایمان , براى هر زن و مرد ترسیم مى کند و مثال هایى از افراد نمونه را ـکه در آن هـم سـخـن از مـرد اسـت و هم زن ـ براى عبرت افراد جامعه مثل مى زند تا راه صعود به قله بلند ایمان براى زن و مرد روشن تر شود. زنـانـى از هـمـیـن جـامعه دعوت شده بوده اند که با تربیت نفس خویش و حرکت در راه رضایت محبوب , چنان ذوب در معشوق شوند که از آنان باید به عنوان الگو نام برد. در ایـن راسـتـا, آسـیـه بانویى نمونه و الگویى براى زن و مرد در نفى ستمگرى , شرک و کفر و نیز گرایش به توحید و یکتاپرستى است . درحـقـیـقت هرکس در اثبات این حقیقت تلاش کند, ظلم را درهم شکند و براى رسیدن به مقام قرب الهى استقامت ورزد, الگو است . آسیه در خانه اى زندگى مى کند که صاحب آن خانه (فرعون ), ادعاى اناربکم الاعلى دارد و شعار مـا عـلـمـت لـکـم من الهه غیرى را سرمى دهد واین زن در میان این ادعا و شعار, سخن از توحید مـى گـویـد و بـراى نـفـى بـیـدادگـرى , وحشیانه ترین شکنجه ها را تحمل مى کند, تا آن جا که نامش زینت بخش قرآن مى شود. این در حالى است که فرعون مردى است که لایق نام انسان هم نیست . مـریـم , در مـیـان بسیارى از مردان , چنان لیاقتى مى گیرد که چون مادرش پس از تولد مریم به پروردگار مى گوید: وانى اعیذها بک وذریتها من الشیطان , خدایا!من , این دختر و فرزندانش را از شـر شیطان , به تو پناه دادم , خداوند پاسخش مى دهد:
فتقبلها ربها بقبول حسن , پس خداوند, او را به نیکویى پذیرفت . در صورتى که پروردگار درباره سایر مردم مى فرماید: انما یتقبل اللّه من المتقین , این جا سخن از پذیرفتن عمل است و در خصوص حضرت مریم , گوهر ذات عامل قبول مى شود. مـریـم یـک زن است که پروردگار او را مى پذیرد و در موردش مى فرماید: ولیس الذکر کالانثى , هرگز پسر,جوهره این دختر را ندارد و هرگز ازمرد, کار این زن برنمى آید. مرد, بدون زن نمى تواند فرزندى به دنیا آورد. مریم بدون مرد, عیسى را به دنیا آورد و از او الگویى براى جامعه بشرى ساخت . این یک خصلت زن است که بدون او, جامعه رو به نیستى مى رود و با بودن اوست که موسى از آب , گرفته مى شود و در دامان یوکابد رشدمى نماید تا راهبرى شود که آن همه عظمت را مدیون مادر خویش است . خود پیداست که زن , با سیر در مسیر الهى , لایق دریافت وحى مى شود و این لیاقت , خود گواهى بر مدعاى تساوى زن و مرد در پهنه ایمان وتقواست . قرآن مجید در این مبحث نیز مطالب زیادى دارد: درباره حضرت مریم مى گوید:
اذ قالت الملائکه یـا مـریم , و در خصوص وحى به مادرحضرت موسى مى فرماید: واوحینا الى ام موسى , و در تبیین وحى به همسر حضرت ابراهیم مى گوید: وامراته قائمه فضحکت فبشرناهاباسحاق ومن وراء اسحق یعقوب 10, هنگامى که فرشته ها با ابراهیم سخن مى گفتند, همسر او نیز حاضر بود و ایستاده بود و سرور و خوشحالى داشت . پس او را به اسحاق و پس از او به یعقوب بشارت دادیم . در ابتدا این نشانگر آن است که خلافت مربوط به انسانیت است , نه مربوط به شخص . آدم خـلـیـفـه اللّه نـبود, بلکه مقام انسانیت , مشخصه خلیفه اللّه است و انسانیت به مرد یا زن بودن نیست . گـاه مـرد بر زن ممتاز مى شود و گاه زن بر مرد, کما این که گاه مردى براى سایر مردان و گاه یک زن براى سایر زنان , الگو مى شود. درحقیقت همه این نمونه ها, الگو براى مردمند. چـه ایـن کـه مریم و یوکابد و ساره , الگوهایى براى جامعه انسانى اند و همه از زن و مرد باید از آنان درس معرفت و دین و ایمان بگیرند. آن گـاه کـه سخن از حضرت زهرا(س ) مرضیهى مى شود, پیامبران نیز سرتعظیم فرود مى آورند, پدر دستش را مى بوسد و در هنگام ورودش , در برابراو مى ایستد. این حرکت رسول خدا(ص ) دلیل بر بالاتربودن رتبه زهراى از پدر نیست , لکن از این راز, تنها خدا و پـیامبر و ائمه باخبرند, همان گونه که از راز وحى به او ـپس از درگذشت پدر تا لحظه شهادتش ـ آگاهى نداریم , مهمتر از آن , على (ع ) که امام اوست , کاتب وحى نازل شده بر فاطمه است ! و کجا مردان به این مقام دست مى یابند؟نان نیز ـحتى زنان نمونه ـ راهى به شان و منزلت فاطمه (س ) ندارند. فاطمه کجا و آسیه کجا! فاطمه کجا و مریم کجا!
تـا چـه رسـد بـه زنـانى امثال خنساء, سمیه , سوده , حره , حکیمه , جمیله و یا زن نمونه اى از عصر حاضر به نام فهیمه !. امام حسین (ع ) به حضرت عباس فرمود: چرا مرا برادر صدا نمى زنى ؟حضرتش عرض کرد: زیرا مادر من , فاطمه کلابیه , کنیز مادر تو فاطمه (س ) است ! . تـرسیم چهره زنان نمونه , براى تبیین ارزش هاى زن مسلمان است و فاطمه (س ) ناب ترین الگوى همه زنان نمونه است . زن نمونه , شناختى ارزشى براى همه بانوان است تا با تلاش خود به کسب آن ارزش ها نایل شوند, و نیز معرفتى است براى همه مردان , تا بدانندالگوشدن در مردبودن نیست . ذات اقدس اله , عالم را بر محور محبت اداره مى کند و راه محبت را, زن بهتر از مرد درک مى کند, چنانچه راه قهر را شاید مرد بهتر از زن درک کند. مـنـاجـات مـحـبـیـن را زنـانـى کـه اهـل سـیر و سلوک هستند, بهتر درک مى کنند و مناجات شهادت طلبانه را مردان بهتر از زنان دریافت مى کنند. پـس در هـر جامعه , ما به زنان و مردان نمونه نیازمندیم و زنان نیز مى توانند الگو باشند و گاه در بسیارى از میدان ها ـاز جمله عرصه محبت و دل وجذبه ـ از مردان نیز موفق تر شوند. طبیعى است که اگر براى زنان الگوهایى از خود آنان داشته باشیم در پیشرفت جامعه آنان به سوى کمال مطلق , موفق تریم , چه این که نیاز زن را, زن بهتر درک مى کند. زن مـى دانـد کـه جـامـعـه زنـان از احـادیث , اشعار عرفانى , نثر, نظم و ادب عرفانى اثر بیشترى مـى پـذیـرنـد و از ایـن رو تـلاش مى کند تا با حرکت همین عرصه ها به انسانیت خود غنابخشد و با هـمـاهـنـگى کامل بین مونث بودن و انسان بودن , به رتبه اى برسد که جامعه , مونث بودن زن را از بعدى انسانى ارزیابى کند. این براى زنان شیرین است , چه این که براى مردان نیز الگوپذیرى از مردها پرجاذبه است . و آن گـاه کـه زنـى فـاطمه شد, هم براى مردان و هم براى جامعه زنان الگوست و براى همه نیز پیروى از فاطمه (س ) ارزشمند است و زنانى که ازفاطمه (س ) تبعیت کنند, خود نیز نمونه هایى از مردم نمونه اند که گاه رتبه اى بالاتر از مردان مى یابند و مردان نیز باید از آنان الگو بگیرند. این مجموعه , خدمتى هرچند کوچک در این راستاست . قطعا شخصیت هاى ذکرشده در این مجموعه الفبایى , همه زنان نمونه نیستند.
چـه بـسـا گـوهرهایى که تاریخ , نامى از آنان نبرده است و یا در مسیر حوادث به فراموشى سپرده شده اند. زنان بزرگوار و نمونه اى در عصر حاضر وجوددارند که ما از آنان شناختى نداریم و نیز بزرگ زنانى که چشم ما در کتب به آن ها راه نیافت و یا ازحوصله نوشتارمان بیرون بود. ما تنها در حوصله مکتوب خودمان با شما همراهیم . امـیـد اسـت ایـن جـرقـه , حـوصله هایى بیافریند که من و ما را تا شناختى دقیق و کامل از جامعه زنان نمونه , با خود به همراه ببرد. على شیرازى .
آسیه
یکى از زنان نمونه , مومنه و صابر, آسیه است .و ى , کـه دختر مزاحم و همسر فرعون است , در میان زرق و برق و تجملات زندگى مى کرد, ولى هـرگـز تـسلیم هواى نفس نگردید و با ایمانى محکم به پروردگار, مدافعى حقیقى براى حضرت موسى (ع ) در بارگاه فرعون بود. آسیه , در همان دوران کودکى , حضرت موسى (ع ) را از آب گرفت و بهتر از مادر, از وى پرستارى کرد و هرگز اجازه نداد به حضرتش آسیبى برسد. هنگامى که حادثه دلخراش همسر و بچه هاى حزبیل به وقوع پیوست , خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را به دید آسیه گذاشت و ایمان آسیه از آن صحنه , قوى تر شد. وى پـس از آن مـاجـرا, در عالمى از نیایش و رازونیاز با خداى خود بود که فرعون بر او وارد شد و ایمان مخفى آسیه بر طاغوت زمان آشکارشد. آسـیـه در آن روز, مـهر سکوت را شکست , در مقابل فرعون ایستاد و با کمال قاطعیت گفت : اى فرعون ! تـا بـه کـى در خـواب غـفـلـت فـرو رفته اى و مى خواهى بندگان خاص خداوند را در میان آتش بسوزانى ؟
نمى دانى که همسر حزبیل در چه جایگاهى واردشد! فرعون گفت : مگر تو هم در مورد خدایى من شک دارى ؟سیه گفت : مگر من به خدایى تو اعتقاد داشتم ؟ن از روزى که موسى (ع ) را از رود نیل گرفتم به پیامبرى او معتقدشدم ! فرعون ابتدا سعى کرد او را با زبان خوش گمراه سازد, ولى نتیجه اى نگرفت , پس با ارعاب و تهدید وارد شد و با خشم فریادزد: اى آسیه ! تو را به گونه اى بکشم که هیچ کس را تا به حال آن گونه نکشته ام ! سـپـس مـادر آسـیه را احضار و به او گوشزد کرد:
دخترت مانند آن زن آرایشگر (همسر حزبیل ) دیوانه شده است , یا باید به پروردگار موسى کافرشود و یا دستور مى دهم که او را بکشند. مادر آسیه دخترش را به گوشه اى برد و به همراهى با فرعون ترغیب کرد. آسیه گفت : هرگز به خداى موسى کافر نخواهم شد. فـرعون دستورداد مردم را جمع کردند و آن گاه به دستور او آسیه را به زمین خواباندند و دست و پایش را به چهارمیخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سینه اش قراردادند. آسـیـه در آن حـال سخت , اللّه , اللّه مى گفت و با خدایش مناجات پرمعنایى داشت و نجوا مى کرد:
رب ابن لى عندک بیتا فى الجنه ونجنى من فرعون وعم له ونجنى من القوم الظالمین , پروردگارا! در بهشت نزد خودت خانه اى برایم بناکن ! و مرا از دست فرعون و عملش نجات بخش و مرا از گروه ستمکاران رهایى ده . خداوند در این لحظه , پرده از چشم آسیه برداشت و مقام وى را به او نشان داد. آسیه خوشحال و خندان شد. فرعون با کمال تعجب گفت : همسرم دیوانه شده است ! در میان این همه سختى و شکنجه مى خندد! آسیه گفت : به خدا سوگند! دیوانه نشده ام , اکنون شاهد و ناظر جایگاهى هستم که در بهشت برایم مهیا کرده اند. در همین حال , آسیه به دیدار حق شتافت و نداى پروردگارش را لبیک گفت . .
آمنه
آمـنـه , دخـتـر وهـب بن عبدمناف , همسر عبداللّه بن عبدالمطلب و مادر گرامى پیامبر بزرگوار اسلام (ص ) است . وى به پاکى و عفت شهره بود. عـبـدالـمـطـلب , وى را به عقد فرزندش , عبداللّه , درآورد و ثمره ازدواج آن دو, نورى بود که در هفدهم ماه ربیع الاول , روز جمعه و پس از طلوع فجر, پا به جهان هستى گذاشت . در هنگام ولادت فرزند آمنه , ایوان کسرى شکافت و چند کنگره آن فروریخت , آتش آتشکده فارس خـامـوش شـد, دریـاچـه سـاوه خشک گردید,بت هاى بتخانه مکه سرنگون شد, نورى از وجود آن حـضـرت بـه سـوى آسمان بلندشد که شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن کرد و انوشیروان وموبدان خواب وحشتناکى دیدند. آمـنـه مـى گـویـد: چـون فـرزنـدم بـه دنیا آمد, نور خیره کننده اى آشکارشد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایى قصرهاى شام و بصرى رادیدم . همه این عظمت , نشان از لیاقت و شرافت و بزرگوارى آمنه دارد. مادرى که خدا او را براى به دنیاآوردن الگوى خلقت برگزیده بود. وى در هـنـگـام بـاردارى , نـورى در خود مشاهده کرد که گویاى آینده اى روشن براى محمدبن عبداللّه ر بود. پیامبر, پنج ساله بود که به همراه مادر راهى یثرب شد تا آرامگاه پدرش را ـکه قبل از تولد او جان به جان آفرین تسلیم کرده بودـ زیارت کند.
آمـنه که براى اولین بار به آرزویش رسیده بود, فرصت را غنیمت شمرد و یکماه در یثرب ماند تا در کنار قبر همسرش , عبداللّه عقده دل بگشاید وفرزندش نیز, به یاد پدر, دیدگان با اشک آشنا سازد. هنوز غم زیارت قبر پدر, بر روح پیامبر(ص ) حکمفرما بود که در هنگامه مراجعت به مکه , آمنه نیز در مـیـان راه , در مـحـلـى بـه نـام ابـواء به سوى معبود شتافت و غمى بر غم هاى رسول خدا(ص ) افزوده شد. .
آمنه بیگم
آخوند ملامحمد صالح مازندرانى , دانشمندى نامدار است .و ى در آغاز تحصیل بسیار تهیدست بود, تا آن جا که قادر نبود چراغى براى مطالعه خویش بخرد. مـلاصالح به اصفهان آمد و در سایه کوشش و پشتکار زایدالوصف خود, دروس مقدماتى را به پایان رساند. شـور و شـوق آن محصل جوان علوم دینى , چنان او را به کمال رسانید که توانست در حوزه درس ملا محمدتقى مجلسى (ره ) حضوریابد و در اندک زمانى , مورد توجه خاص استادش واقع شد. ملاصالح سنین جوانى را پشت سر مى گذاشت و همچنان مجرد مى زیست . استادش , علامه مجلسى اول , روا نمى دید این دانشمند نابغه که از مفاخر شاگردان او بود, مجرد باقى بماند. روزى بـعـد از درس , مـلاصـالـح را در خلوت به حضور طلبید و به او گفت :
اگر اجازه مى دهى همسرى برایت انتخاب کنم تا بتوانى تشکیل خانواده دهى و از رنج مجرد زیستن آسوده شوى ؟لاصالح سر به زیر انداخت و با زبان حال , آمادگى خود را اعلام داشت . علامه مجلسى به اندرون خانه خود رفت و دختر دانشمندش آمنه بیگم را که در علوم دینى و ادبى به سرحد کمال رسیده بود, طلبید و به وى گفت :دخترم ! هـمـسـرى بـرایت برگزیده ام که با وجود فقر و تنگدستى , بسیار فاضل , دانشمند و باکمال است , فقط این موضوع به اجازه تو بستگى دارد. آمنه بیگم گفت : پدرجان ! فقر و تنگدستى , براى مرد عیب نیست !و با این بیان , رضایت خود را براى ازدواج با داماد مستمند, ولى دانشمند اعلام کرد. عقد آن دو, پس از ساعتى , با کمال سادگى بسته شد, عروس را آراستند و به حجله عروسى بردند. هـنـگـامـى کـه دامـاد روى عروس را گشود و رخسار زیباى وى را دید, خدا را شکر کرد و براى مطالعه به گوشه اى رفت . اتـفـاقـا مساله علمى بسیار مشکلى براى ملاصالح پیش آمده بود که هرچه فکر و مطالعه مى کرد, مـوفـق به حل آن نمى شد, عروس با کنجکاوى خاص خود پى برد که مساله چیست و در چه کتابى است !
داماد بدون این که تماسى با عروس حاصل کند, فردا صبح براى تدریس از منزل خارج شد, با رفتن داماد, عروس برخاست و مساله را پیداکرد و آن را با شرح و بسط نوشت و لاى کتاب گذاشت . شـب دوم , دامـاد کـتـاب را بـازکرد و آن نوشته را دید و به اوج فضل و مقام علمى همسرش آمنه پى برد, بى درنگ پیشانى بر خاک نهاد و سجده شکربه جا آورد, به همین جهت از سر شب تا بامداد فردا مشغول عبادت و شکرگزارى بود و مقدمات عروسى تا سه روز به تاخیر افتاد! چـون مـرحـوم مجلسى از ماجرا آگاهى یافت , ملاصالح را خواست و به وى گفت :
اگر این دختر مناسب شان و باب میل تو نیست , صریحا بگو تا دختردیگرى را برایت عقدکنم ؟. ملاصالح گفت : نه ! عـلت این نیست که دختر دانشمند شما, باب میل من نباشد, بلکه تاخیر کار فقط به ملاحظه این اسـت که خواستم شکر خدا را به مقدارى که مى توانم به جا آورم که چنین همسرى به من موهبت کرده است . مرحوم مجلسى فرمود: اقرار به عجز و ناتوانى , خود نهایت درجه شکر بندگان است . پـس از آن , جریان زفاف انجام شد و خداوند بر این دو وجود محترم منت گذاشت و ذریه طیبه اى بـه آنـان داد و جـمع زیادى از عالمان ابرار و صالحان نیکوکردار از نسل این دو بزرگوار به وجود آمدند. .
اسماء
اسماء, دختر عمیس که مادرش خوله نام داشت از زنانى است که در ابتداى پیدایش اسلام , دعوت پـیـامـبـر گـرامـى اسـلام (ص ) را پـذیرفت و در سال پنجم بعثت به همراه همسر خود, جعفربن ابـى طـالـب , و حـدود هـشـتاد نفر از مردان و زنان باایمان , براى حفظ دین خود از مکه به حبشه هجرت کرد. خـداونـد در حـبـشه به وى سه فرزند به نام هاى عبداللّه , محمد و عون عطاکرد و سرانجام پس از سیزده سال اقامت در حبشه , به مدینه مهاجرت کرد. در سـال هـشـتـم هـجرت , شوهرش , جعفر طیار در جنگ موته به شهادت رسید, پس از شهادت جعفربن ابى طالب ـبه عنوان فرمانده دلاور سپاه اسلام ـ پیغمبر اکرم (ص ) به منزل وى آمدند و به اسماء فرمودند: اسماء! بچه هاى جعفر کجایند؟سـمـاء, آنـان را بـه حـضـور پـیـامبر(ص ) آورد, نبى گرامى اسلام (ص ) آن ها را در بغل گرفته , بوسیدند, نوازش کردند و اشک ریختند. اسماء عرض کرد:
یا رسول اللّه ر, مگر از جعفر به شما خبرى رسیده است ؟یامبر فرمودند: آرى ! امروز جعفر شهید شده است . بـا شـنیدن این خبر, صداى گریه در خانه جعفر طیار بلندشد, همسایه ها خبردار شدند و به خانه اسماء آمدند. پیامبر در میان آن جمع فرمود: اسماء! گریه نکن . خداوند به من خبرداد که به همسرت دو بال در بهشت عطا کرده است ! اسماء عرض کرد: فضایل و خوبى هاى او را هرگز فراموش نمى کنم ! اسـمـاء پس از جعفر با ابوبکر ازدواج کرد و از او هم فرزندى به نام محمد به دنیا آورد, پس از ابوبکر نیز, به افتخار همسرى با حضرت على بن ابیطالب (ع ) نایل شد. اسماء همواره در خانه حضرت زهراى بود و محرم اسرار آن حضرت شناخته مى شد.و ى در شب زفاف فاطمه (س ) ـطبق وصیت حضرت خدیجه ـ براى آن حضرت مادرى کرد و بر اثر تـوفـیـق همنشینى و خدمت به آن بانوى مکرم ى لیاقت قابلگى امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) را پیداکرد. در آخـریـن لـحـظـات زندگى حضرت زهراى پرستارى دلسوز براى حضرتش بود, آن گونه که حضرت فاطمه (س ) سفارش مى کند: اى اسماء! آن گاه که من از دنیا رفتم , تو باید با على (ع ) بدن مرا غسل بدهى !
اسماء, شبانه همراه با على (ع ) بدن پاک حضرت صدیقه طاهره ى را غسل مى دهند و کفن مى کنند. در زمـان حـکـومت حضرت على (ع ), محمدبن ابى بکر, فرزند اسماء, از سوى امیرالمومنین (ع ) به عنوان استاندار عازم مصر مى شود, ولى توسطدژخیمان معاویه , مظلومانه به شهادت مى رسد.
این خبر به اسماء مى رسد, بسیار ناراحت شده و در خانه خود محلى براى عبادت اختصاص مى دهد و آن قدر گریه مى کند که از شدت ناراحتى وفشار روحى از سینه اش خون جارى مى گردد. و بـدیـن تـرتـیـب مادر شهید بودن افتخار دیگرى است که بر سایر افتخارات اسماء, همسر شهید بزرگوار, جعفربن ابیطالب , اضافه مى شود. در ضـمـن , نـقـل شـصـت حدیث از پیامبر گرامى اسلام (ص ) توسط آن بانوى شجاع و قهرمان , افتخارى ضمیمه بر سایر ارزش هاى اوست . .
اسیر شجاع
در زمان حجاج بن یوسف ثقفى , اسیران را به نزد وى آوردند. در میان آنان , زنى بود که دست هایش را بسته بودند. حجاج رو به وى کرد و گفت : چرا بر ضد من قیام کردى ؟را به جمع شورشیان پیوستى ؟جاج همچنان با فریاد خشن , از وى سوال مى کرد و آن اسیر شجاع نگاهش را بر زمین دوخته بود و پاسخى به سخنان وى نمى داد . یکى از اطرافیان حجاج به او گفت : اى زن ! امیر با تو سخن مى گوید! چرا چهره از او گردانده و به زمین نگاه مى کنى ؟ن شجاع با قاطعیت جواب داد: من از خداوند شرم دارم چشم به صورت کسى بگشایم که خداوند دیده از او برگرفته و به وى نظرنمى کند. حـجـاج بـن یـوسـف ثقفى که تاکنون دیوانه وار فریاد مى زد, ناگهان به خود آمد و از خونسردى , متانت , حاضرجوابى , قاطعیت و شهامت آن زن ,حیرت زده و مبهوت بر جاى خشک شد و با تعجب پرسید: از کجا مى دانى که خداوند بر من نظر نمى کند؟
زن شجاع پاسخ داد: از آن جا که اگر پروردگار به تو توجه ونظر مى کرد, تو این گونه ظلم و ستم نمى کردى و به راه سرکشى و جنایت نمى رفتى ! حـجـاج کـه ایـن شـهـامـت و صراحت را از وى دید, دستور داد آزادش ساختند, هزار درهم به او بخشید! و به سوى قبیله اش بازفرستاد.
امابان
امابان , دختر عتبه بن ربیعه است . این بانوى بزرگوار, از یاران پیامبر گرامى اسلام (ص ) و دوستدار واقعى اهل بیت (ع ) بود. همسر وى در جنگ با رومیان , در دروازه دمشق کشته شد, لیکن پدر وى (عتبه ) در جنگ بدر به دست حضرت على (ع ) از پاى درآمد! امابان , پس از شهادت شوهرش , به همسرى طلحه (فرزند عبداللّه ) درآمد. طلحه نیز پس از مجاهدت هاى فراوان به فیض عظماى شهادت نایل شد. امابان از شهادت همسر جدید خود (طلحه ) بى نهایت متاثر شد و آرزوى شهادت کرد.و ى صبورانه , پیکر پاک همسرش را کفن کرد و آن گاه براى خونخواهى , به مبارزه مسلحانه با کفار پرداخت . در این هنگام , نبرد سختى درگرفت . نبردى که در آن , دشمن تاب مقاومت در برابر مجاهدت هاى این بانوى دلاور را نداشت .
بـا هـر تـیـرى کـه وى مى انداخت , یکى از مردان دشمن به هلاکت مى رسید, درگیرى به شدت ادامه داشت که نگاه امابان به قاتل همسرش , تومان افتاد, بى درنگ تیرى به سوى او انداخت , تیر به چـشـم تومان اصابت کرد و وى از درد آن , چونان شتر فریاد زده , رومیان را به کمک طلبید, چند تن از رومیان به سوى تومان شتافتند, ولى امابان همه آنها را هدف تیر قرارداد و به هلاکت رساند.
ام ابان , با شهامت و دلیرى , همچنان هنرنمایى مى کرد و دشمنان خداوند را یکى پس از دیگرى به هـلاکـت مـى رسـانـد, حـملات دشمن را دفع مى کرد و به مقاومت خویش ادامه مى داد, تااین که تیرهاى وى رو به پایان گذاشت . دشمنان از فرصت استفاده و او را اسیر کردند. امابان , در یک نبرد تن به تن و با یک حرکت سریع , دست دونفر از آنان را گرفت و فریاد کشید. دو تن از رزمندگان اسلام به نام هاى عبدالرحمان و ابان بن عثمان با شنیدن صداى وى , به حمایت از او شتافتند و آن دو کافر را به قتل رساندند.
ام اسود
ام اسود, دختر اعین بن سنس شیبابى و خواهر راوى مشهور زراره است . ایـن بـانـوى دانشمند, اولین شخص از قبیله اعین است که با اهل بیت (ع ) ارتباط برقرار کرد و به تشیع پیوست . ایمان ام اسود, در قبیله او جنب وجوشى به وجود آورد و باعث شد عموم مردان آن قبیله , به مذهب تشیع گرویدند و به مرور زمان , فقیهان نامدار و دانشمندان بزرگى تحویل جامعه دادند. مـعـروف تـریـن دانشمندان و راویان حدیث از قبیله اعین , زراره , برادر اماسود است که خواهر در مقام و منزلت او نقش به سزایى دارد.
زین الدین بن على بن احمد عاملى , فقیه بزرگ شیعه (شهید دوم ), نام آن بانوى متقى و پارسا را در کـنار نام مردان بزرگ و دانشمند قبیله اعین مى آوردو مى گوید: ام اسود از یاران امام صادق (ع ) و از افراد نمونه و ممتاز خاندان اعین است . وى به هنگام مرگ برادرش (زراره ) در کنار او حضور داشت , بعد از جان دادن برادر, ام اسود, چشم زراره را بر هم مى گذارد و مى بندد. این بانوى بزرگوار, از نظر فرهنگى , خدمت بزرگى به جامعه اسلامى کرده است .
ام البنین
روزى حـضـرت عـلـى (ع ) به برادر خود, عقیل , توصیه فرمودند: زنى براى من انتخاب کن که از شجاع زادگان باشد, زیرا مى خواهم از وى فرزندى شجاع به دنیا بیاید. عقیل , فاطمه کلابیه , دختر حزام بن خالد را انتخاب کرد و به حضرت عرض کرد: ایشان همان کسى است که شما مى خواهید.و قتى که امیرالمومنین (ع ) از وى , صاحب چهار پسر به نام هاى , حضرت عباس (ع ), عبداللّه , جعفر و عثمان شدند, فاطمه را امالبنین خواندند. این چهار فرزند دلاور, در کربلا در رکاب حضرت امام حسین (ع ) به شهادت رسیدند. وقتى خبر شهادت آنان , در مدینه به امالبنین رسید, گفت : از امام حسین (ع ) مرا خبر بدهید! فرزندانم و آنچه زیر آسمان کبود است , فداى حسین (ع ) باد. چرا ابتدا از حال حضرت ابى عبداللّه (ع ) مرا مطلع نمى سازید؟یـن شـدت علاقه به امام , تنها دلیل کوچک شمردن شهادت فرزندان خود در برابر شهادت سالار شهیدان , حسین بن على (ع ) بود.
امالخیر
امالخیر, دختر حریش بن سراقه بارقى , از زنان نامى کوفه است .و ى , اهـل نـمـاز و عـبادت و رزمنده اى سلحشور و سخنورى کم نظیر بود که در جنگ صفین , با استفاده از آیات قرآن , مبارزان و عاشقان دفاع ازحریم دین را تشجیع و تقویت مى کرد. بـه هـمـیـن جرم , معاویه نامه اى براى فرماندار کوفه مى نویسد وازوى مى خواهد که امالخیر را با کمال احترام به سوى او روانه کند. فرماندار کوفه , فرمان معاویه را به امالخیر مى رساند. سـپـس وى را بـه طـرف شام حرکت مى دهد و خود نیز تا قسمتى از بیرون شهر, دختر حریش را مـشـایـعـت مـى کـنـد و در هنگام وداع به او مى گوید: امیرتو را براى این خواسته که درباره من پرسشهایى بنماید, بنابراین گفته هاى تو درباره من , براى او سند و مدرک خواهدشد, استدعا دارم که گزارش بدبه او ندهى , و اگر چنین کنى , همیشه ممنون تو خواهم بود و برایت هرچه بخواهى انجام مى دهم . امـالـخیر در پاسخ مى گوید: تو فکر مى کنى که با این گونه کلمات و وعده ها, مى توانى مرا از راه راست منحرف کنى ؟هى خیال باطل ! مطمئن باش نه خوبى هاى تو سبب مى شود که من بدى ها و ظلم هایت را نادیده بگیرم و نه خیانت و اعمال ناپسند تو موجب مى شود که من خدمات تو را فراموش کنم .
بدان که حقایق را, چه خوب و چه بد, خواهم گفت . ام الخیر پس از چهار روز تحمل رنج سفر, به شام رسید و بر معاویه وارد شد. معاویه از وى در خصوص جنگ صفین و ایراد خطبه هاى آتشین او در آن روزها پرسید. امـالـخیر گفت : من آن سخنان را از قبل تهیه نکرده بودم , بلکه سخنانى بود که در هنگام نبرد بر زبانم جارى شد و اکنون نیز از آن چیزى به یاد ندارم . مـعـاویه به اطرافیان خود, رو کرد و گفت :آیا کسى سخنان این زن , در جنگ صفین را به خاطر دارد؟ردى از میان جمع برخاست و پاسخ داد: اى امیر! من قسمتى از سخنان او را به یاد دارم . معاویه گفت : هرچه مى دانى بگو. سـپـس آن مـرد تـوضـیـح داد: مـن امـالـخـیـر را در جـنـگ صفین دیدم که بر شترى سواربود و فریادمى زد:اى مردم ! از پروردگارتان بترسید که زلزله رستاخیز امرعظیمى است . خـداونـد حـق را بـراى شـمـا روشـن کـرد وراه را بـه شـما نشان داد و نشانه ها را برافراشت ب حالا کجامى روید؟آیا مى خواهید از على بن ابیطالب (ع ) فرارکنید؟یا از اسلام بیزارشده اید؟
ا از حق برگشته اید؟یـا نـشـنـیـده ایـد که قرآن مجید مى فرماید: ما همه شما را قطعا آزمایش مى کنیم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شماچه کسانى هستند؟ن گاه درآن حادثه سنگین صفین , ام الخیر سربه آسمان بلندکرد و گفت : خدایا! صبر تمام شد,یقین کم شد و ترس ووحشت منتشرشد. خدایا! دل هابه دست تواست , تو دل هاى اینان را متحدکن . اى مردم !بشتابید به حضور امام عادل , کسى که مورد رضا و اهل تقواست . آنان که در برابر على (ع ) صف کشیده اند, کینه هاى بدر و صفین و احد, در دل دارند. معاویه برآن است تا انتقام کشته هاى امویان را بگیرد. فقاتلوا ائمه الکفر انهم لاایمان لهم لعلهم ینتهون , با پیشوایان کفر پیکار کنید, چرا که آن ها پیمانى ندارند, شاید از راه خلاف بازگردند. اى مهاجران و انصار! بـا بـیـنـش دل وایمان راسخ بجنگید که پیروزى شما را بر اهل شام مى بینم , مردم شام , آخرت را به دنیا فروختند , اما طولى نخواهد کشید که پشیمان شوند, ولى پشیمانى سودى ندارد. اى مردم ! اگر از على جداشوید و از او فاصله بگیرید, به کدام سو خواهیدرفت ؟س از سخنان آن مرد و نقل سخنان ام الخیر در روز صفین , معاویه روبه دختر حریش کرد وگفت : تو از این سخنان جزکشتن من هدفى نداشتى ,اکنون سزاى تواین است که کشته شوى ! ام الخیر جواب داد. بـه خدا قسم , این کمال سعادت من است که مرگم به دست کسى واقع شود که خداوند اورا شقى و تیره روز کرده است .
امامه
امامه , همسر عوف بن محلم شیبانى , از سخنوران زمان خود به شمارمى رفت .و ى دخترى به نام امایاس داشت که رئیس قبیله کنده , از او خواستگارى کرد. در مـراسم ازدواج امایاس , جشن مفصلى ترتیب یافت , گوسفندها قربانى شد و بیشتر افراد قبیله داماد و عروس , در آن شادمانى شرکت کردند. آن گـاه کـه زنـان قـبـیله کنده , براى بردن عروس , به خانه امایاس آمده بودند,امامه , دخترش را بدرقه کرد و در آخرین لحظات , گفتارهاى سودمندى براى فرزندش بیان کرد و گفت : دخترم ! اگر زنى از داشتن شوهر بى نیازبود, قبل از او, پدر و مادرش باید از یکدیگر بى نیاز مى بودند و اگر چنین بود, او به وجود نمى آمد. و ادامه داد: مردان براى زنان و زنان به خاطر مردان , آفریده شده اند.
قانون زوجیت در جهان حاکم است و سرپیچى از قانون آفرینش , جنگ با هستى خویشتن است . بنابراین , دخترم ! تو نیز به پیروى از این قانون , باید ازدواج کنى و چنین هم کردى . و اکنون به خانه شوهر مى روى . فرزندم ! آشـیـانه اى را که در آن پرورش یافته بودى , ترک مى کنى و خانه اى را که تاکنون نمى شناختى , در پیش دارى که درآن با همدم تازه اى باید به سربرى . دخترم !اکـنـون اگر خواهان سعادت خویش هستى , به نصایح مادرانه من گوش کن تا در خانه جدید نیز, مانند خانه پدر, عزیز و محترم باشى . دخترم ! براى شوهرت , بهترین یاورباش , تا او نیز براى تو نزدیک ترین دوست باشد. پـس ادامـه داد: هـم ایـنـک نـصیحت هایى به تو مى کنم که برایت بهترین جهیزیه است , جهیزیه اى کـه تـمـام نـمـى شود و فایده اش در همه عمر به تومى رسد وخوشبختى تو و فرزندان و شوهرت را تـامین مى کند:
1- در زندگى قناعت پیشه کن و از هوس هاى بیجا که شوهرت را خسته مى کند و احیانا از عهده انجام آن برنمى آید و زندگى شیرین را در کام هردو تلخ مى کند, بپرهیز.
2- معاشرت و همزیستى با توافق کامل ,شیرین است , بنابراین , سعى کن همه جا و همه وقت , در کلیه مـسائل مشترک , باهم یکدل باشید و اگر گاهى اختلاف سلیقه اى پیش آمد, چه مانعى دارد که تو از حق خود بگذرى و سخن همسرت را بشنوى ؟
3 - چشم براى دیدن و بینى , براى بوییدن است . انسان از دیدن مناظر زیبا لذت مى برد و از تماشاى منظره هاى زشت , نفرت دارد. از بوییدن انواع عطرها, بهره مى برد و از بوییدنى هاى بد,سخت ناراحت مى گردد. بـنـابـرایـن بـه تو سفارش مى کنم که مواظب باش چشم همسرت که در خانه بر صورت و اندام تو مى افتد, یا خانه و اثاث آن را تماشامى کند, در جایى ازآن زشتى نبیند. دخترم ! همیشه در آرایش خود و خانه ات دقت کن ! همه چیز و همه جا زیبا و منظم باشد تا مورد نفرت شوهرت قرارنگیرى . مـمکن است گاهى لوازم آرایش نداشته باشى , ولى در هرحال آب پاک در دسترس توهست , نگذار چرک به زیبایى تو لطمه واردسازد و بوى زننده اى شوهرت را ناراحت کند.
4- اوقات غذا و خواب شوهر و فرزندانت را منظم کن . غذا را به وقت آماده ساز که گرسنگى او را ناراحت نکند. چـه بـسـا در حالت ناراحتى , عصبانى شود و موجبات ناراحتى تو را نیز فراهم سازد و آن گاه با یک غفلت کوچک , صفا از خانه شما رخت بربندد. بى خوابى نیز کسالت آوراست و اگر شوهرت در خانه استراحتش تامین نشود, از خانه مى گریزد.
5- کدبانو باش . مال و ثروت , خانه و اثاث آن را خوب محافظت کن و از تباهى آن بپرهیز .
6- حق سایر نان خورهاى شوهر را رعایت کن , اعم از خویشاوندان و کارکنان و کارگران , زیرا نشانه حسن تدبیر و زیرکى بانوى خانه , درآن است که خویشاوندان را به جاى خود بشناسد و حقوق آنان را رعایت کند و کارکنان را نیز خشنود سازد و نگذارد در خانه او در حق کسى ظلم شود.
7- در حفظ اسرار خانواده و شوهرت بکوش , زیرا فاش کردن راز, نوعى خیانت تلقى مى گردد. از این گونه خیانت برحذر باش که با آبروى تو بستگى دارد.
8- با شوهرت همدردى و حسن معاشرت داشته باش , اگر روزى براى شوهرت گرفتارى پیش آمد و او را نـاراحـت دیدى , از او دلجویى کن و اظهارشادى و سرورمکن , و هرگاه او را شادمان یافتى , خود را غمگین جلوه مده که این صفت حاکى از کدورت و دلسردى است . و سـپس به دخترش , ام ایاس گفت : اگر مى خواهى در زندگى زناشویى , کامیاب باشى , رضایت شوهررا بر رضایت خود مقدم بدار. و در پـایـان افزود: اکنون که پندهاى مادرت را شنیدى و آماده به کار بستن شدى , برو که خداوند نگهدار توباد. امـایـاس , که تاآن لحظه , سراپا گوش بود و به سخنان مادرش توجه داشت و در حالى که از شرم و حـیـا, گـونـه هـایـش سـرخ شده بود و صدایش مى لرزید,لب به سخن گشود و مادرش (امامه ) را مخاطب قرارداد و گفت : اى مادر! آنچه از خیر و نیکى برایم گفتى , از جان و دل پذیرفتم و آن گونه همسرى براى شوهرم خواهم بود که تو آرزومى کنى !