دلگویه مهدوی
سینه تنگم مجال آه ندارد...
مولای من ،عمری است در کوی محبت که بوی عطر حضورت را دارد ، به اعتکاف نشسته ام ، شاید از کوی دلدادگی گذر کنی و چشمان گنه کارمان ، نصیبی از چهره دلربای تو برچیند .
جمعه ها معیادگاه من و توست.
جمعه ها کوچه عشقی است که انتهایش به تو می رسد .
انگار جمعه طعم دیگری دارد وقتی که با نام و یاد مولا عجین می شود .
جمعه که می شود شمیم عطر یار را در دعای ندبه، آل یس و... می جویم و با شرمندگی می آیم تا نشانی از او بگیریم .
سینه تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد
هُرم تابستانی و کویری آسمان دلهامان ، جمعه ها با یادت رنگ بهاری می گیرد وترنم هزاردستان عاشق ، روح و جان را صفای دوباره می دهد.
مهر تو درهر دلی که کرد تجلی
یافت فروغی که مهر وماه ندارد
مولای من به یاد تو که می افتم، بغض تنهاییم می ترکد وآسمان ابری چشمانم بهانه تو می گیرد، دلتنگی هایت را با ما تقسیم کن ، تا سهم مان را در گوشه قلبمان تا ابد نگه داریم ....
همه می گویند، هنگامه ظهورت توحش و بی عدالتی رخت بر می بندد، بیا و ببین به نام آیین پاک رسول اعظم(ص) چه می کنند!
گرچه سیه رو شدم، غلام توهستم
خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟
مولای من هماره در کوچه انتظار می نشینم تا طنین گامهای استوارت را با گوش جان بشنوم .
اللهم عجل فرجه
شعر: آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی(کمپانی)
علمی، فرهنگی شماره خبر: 350473 16:47 - 1393/06/27