پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «هر آنچه که در امتهای گذشته اتفاق افتاده است در این امت نیز مو به مو واقع خواهد شد» (1). در قرآن کریم بسیار درباره اتفاقات امتهای گذشته آیه نازل شده است و این آیات شرح افعال و کردار ایشان را برای ما شرح داده است.
گذشته از نکات ارزندهای که این قصص قرآنی برای تدبر کنندگان در قرآن دارد، نکته بسیار مهمی که وجود دارد تکرار این اتفاقات در این امت است. خداوند داستان امتهای گذشته را بیان میکند و عاقبت ظالمین را به خواننده نشان میدهد و سرنوشت صالحین نیز روشن میگردد.
قصص قرآنی در همه زمانها تکرار میشود
از آنجا که تمام داستانهای قرآن واقعیت میباشد و هیچ یک از قصص قرآنی زاییده وهم و خیال نیست، تمام این سرگذشتها، اتفاقاتی است که رخ داده است و بنابر احادیث نبوی این اتفاقات عینا در این امت تکرار خواهد شد.
این نکته بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا در هر زمانی که ما قصص قرآن را مطالعه میکنیم در همان زمان آیات شریفه جاری و ساری است. در واقع، ما صرفا شرح حالی از گذشتگان را مطالعه نمیکنیم بلکه اتفاقاتی که خودمان در آن قرار داریم را مرور مینماییم.
گوساله پرستی مردم پس از دیدن نشانههای خدا
یکی از وقایع مهمی که قرآن برای ما نقل میکند واقعه گوساله پرستی مردم بنی اسرائیل میباشد. خداوند متعال شدیدا گوساله پرستی این قوم را مورد مذمت و نکوهش قرار داده و برای گوساله پرستان در صورت عدم توبه عذابی سخت مقرر فرموده است.
واضح است که گوساله پرستی نفی و انکار خداوند است لذا مورد غضب خدا قرار میگیرد. در زشت و قبیح بودن این کار سخنی نیست بلکه سخن در این است که مردم چگونه بعد از اینکه نشانههای خدا را به آشکار میبینند به سمت گوساله پرستی میروند.
در کنار هر گوسالهای که پرستش میشود یک سامری وجود دارد
تا وقتی کسی نباشد که گوساله را تزیین کرده و به آن لباسی از حق بپوشاند و طوری آن را جلوه دهد که مردم فریب آن را بخورند هیچ کس گوساله پرست نمیشود. در حقیقت، هر گوسالهای که مورد پرستش قرار میگیرد یک سامری در کنار آن قرار دارد که با فتانت و تیزهوشی مردم را فریب داده و وادار به گوساله پرستی میکند.
اگر در قوم بنی اسرائیل سامری برای ساختن گوساله تلاش نمیکرد و به این فتنه دامن نمیزد کسی گوساله پرست نمیشد. با فتنه سامری بود که مردم دست از حجت خداوند یعنی هارون برادر حضرت موسی برداشتند و تحت ولایت گوساله قرار گرفتند.
سامریهایی که بعد از شهادت پیامبر (ص) در امت او پدید آمدند
در میان بنی اسرائیل، هنگامی که حضرت موسی غایب شد و به کوه طور رفت مردم دست از خلیفه تعیین شده توسط حضرت موسی برداشتند و گوساله پرست شدند و در امت اسلام نیز بعد از شهادت پیامبر این اتفاق افتاد.
هر گاه در منصبی، فرعونی حکومت کند و مردم ولایت آن فرعون را بپذیرند همان طور که ولایت گوساله را پذیرفتند باید به دنبال سامری بود و دید که سامری آن فرعون کیست که مردم را با تزویر وادار به قبول ولایت گوساله زمانشان کرده است.
در روایات عدهای به عنوان سامری این امت نام برده شدهاند. وقتی به این افراد نگاه میکنیم میبینیم که اینان همواره برای شکلگیری یا استمرار و تثبیت حکومتهای جور جاده صافکن بودهاند. سامریهای این امت انسانهای خبیثی هستند با ظاهری فریبنده.
پرچمدار سامریهای امت پیامبر (ص) کیست؟
یکی از کسانی که به عنوان سامری این امت معرفی شده است عمروعاص میباشد، اما روایتی که او را به عنوان سامری معرفی کرده با بقیه روایات تفاوت دارد از این جهت که در آخرت پرچم سامریها در دست او میباشد و سامریها تحت لوای او وارد صحرای محشر میشوند (2).
بعضی از مردم در زمان رسول خدا (ص) به آن حضرت ایمان آوردند ولی بعد از شهادت ایشان دچار فتنه شدند، اما عمروعاص هیچ گاه ایمان نیاورد. او هم زمانی که کافر بود دشمنی سختی با رسول خدا داشت و هم زمانی که اسلام آورد در زیر نقاب نفاق به دشمنی با حضرتش پرداخت و بعد از شهادت آن بزرگوار این دشمنی را با وصی پیامبر در آخرین حد توان خویش ادامه داد.
رشوهای که عمروعاص برای تحریف سوره کوثر داد
عمروعاص بود که بعد از مرگ ابراهیم فرزند پیامبر به حضرتش دشنام داد و ایشان را ابتر خواند و آیه شریفه «ان شانئک هو الابتر» (3)در شان او نازل شد و تا ابد مهر ننگ بر پیشانی او باقی ماند. وی در مصر بالای منبر رفت و گفت: دویست هزار درهم دادم تا این آیه شریفه سوره مبارکه کوثر را از قرآن حذف کنند اما گفتند نمیشود (4).
وی که با بی شرمی تمام حاضر بود برای تحریف قرآن پول بیت المال را هزینه کند در زمان رسول خدا به آن حضرت دشنام میداد و بعد از رسول خدا اراده حذف آیات قرآن را داشت.
تلاش عمروعاص برای بازگرداندن مسلمانانی که به حبشه مهاجرت کرده بودند
پس از اینکه به خاطر ستمهای قریش عدهای به حبشه مهاجرت کردند تا بتوانند از شر قریش راحتتر زندگی کنند؛ قریش از رفاه و آسایش مهاجرین به حبشه آگاه شد و این مطلب بر ایشان گران آمد لذا تصمیم گرفتند که دو نفر با تدبیر را به حبشه بفرستند تا ایشان را به حجاز بر گردانند تا دستشان در آزار و اذیت مهاجرین باز باشد.
به این منظور عبدالله بن ابى ربیعه و عمرو بن عاص بن وائل را با هدایایى براى نجاشى و وزراى او به حبشه اعزام کردند. ابوطالب با خبر یافتن از توطئه قریش، اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را برای نگهدارى و پذیرایى و حمایت از مهاجران، ترغیب و تشویق نمود(5).
عمرو عاص هفتاد بیت شعر در هجو پیامبر (ص) سرود
عمرو عاص در زمان کفر همراه و هم آوا با قریش به اذیت و آزار پیامبر پرداخت و از جمله کسانی بود که با نیش زبانش دل پیامبر را آزرد. او هفتاد بیت شعر در هجو رسول خدا سرود که پیامبر از شنیدن این شعرها بسیار غمگین گشته و فرمودند: «خداوندا! من شعر را به خوبى بلد نیستم و سزاوار نیست که شعر بگویم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست.» (6)
تلاش عمرو عاص برای ترور پیامبر (ص)
قتل پیامبران بالاترین گناهی است که بشر بر روی کره خاکی مرتکب میشود. شاید هیچ گناهی به زشتی و پلیدی این عمل نباشد که حجت خدا و کسی که خداوند متعال برای هدایت بشر و به جهت نجات انسان از تاریکیها بر روی کره خاکی مبعوث کرده است به قتل برسد.
عمرو عاص از این گناه هم صرف نظر نکرد و طرح ترور پیامبر را ریخت و به همراه هم دستانش در عقبه به پیامبر حمله کرد که البته این ترور با معجزه الهی نافرجام ماند (7).
حسادتی که عمروعاص را رو در روی علی (ع) قرار داد
شخصیت عمروعاص مالامال از شیطنت، حسادت و کینهورزی به حضرت علی (ع) بود. او به خاطر این حسادت شدید حاضر بود لشکر اسلام در مقابل کفار و مشرکین شکست بخورد و عدهای از مسلمانان به شهادت برسند تا اندکی از آتش حسادت درونش آرام گیرد.
در جنگ ذات السلاسل بار اول پرچم به دست ابوبکر، بار دوم به دست عمر و بار سوم به دست عمروعاص بود که در هر سه بار سپاه اسلام هزیمت شد و شکست سختی خورد. پیامبر از این شکستها و فرار فرماندهان جنگی بسیار ناراحت شدند و پرچم را به دست حیدر کرار امیرالمومنین (ع) سپردند.
ایشان با استفاده از تاکتیک خاصی سپاه اسلام را به طور مخفیانه تا نزدیکی اردوگاه دشمن رسانده و در پشت کوهی مخفی کردند. عمرو عاص یقین کرد که با این تاکتیک حتما مسلمانان به فرماندهی حضرت علی (ع) پیروز میشوند، لذا به دلیل حسادت به حضرت علی (ع) تلاش کرد نتیجه جنگ را به نفع کفار تغییر دهد.
تلاش عمرو عاص برای مانع تراشی در تدبیر امیرالمومنین (ع)
وقتی عمرو عاص کردار و تدبیر آن حضرت را دید یقین پیدا کرد که پیروزى جنگ به دست على (ع) است، پس رو به ابوبکر کرده و گفت: من به این بیابانها داناتر از على هستم، در این بیابان جانوران درنده هستند که براى ما سختتر از قبیله بنى سلیم است و آنها کفتارها و گرگانند که اگر بیرون آیند میترسم ما را پاره پاره کنند، پس برو با على در این باره گفتوگو کن که رخصت دهد ما بالاى دره برویم.
ابوبکر نزد آن حضرت آمده و در این باره با آن حضرت گفتوگو کرد و سخن را به درازا کشاند، ولى امیر المؤمنین (ع) یک حرف هم پاسخش را نداد، پس ابوبکر بازگشت و گفت: نه به خدا سوگند که یک حرف هم پاسخم نداد.
عمرو بن عاص به عمر بن خطاب گفت: تو نیروى سخنت بر على بیش از ابوبکر است تو برو. عمر رفت و با آن حضرت در این باره سخن گفت، حضرت همچنان که با ابى بکر رفتار کرده بود با عمر نیز رفتار کرد و پاسخ او را نداد، عمر نیز بازگشت و آنها را آگاه ساخت که حضرت به او نیز پاسخی نداده است.
عمروعاص از آن دو نتیجه نگرفت و از آن طرف میدید که تدبیر على (ع) بطور مسلم دشمن را شکست خواهد داد و تحمل این جریان براى او گران است، زیرا خود پیش از او بدین جنگ آمده و شکست خورده و سرافکنده بازگشته بود و اکنون مىخواست به هر نیرنگى شده نقشه امیرالمؤمنین (ع) را به هم بزند و لشکر را بالاى دره ببرد و دشمن بىخبر که اطلاعى از آمدن لشکر اسلام به پشت دره نداشت را با این عمل حسودانه خود آگاه کند.
از این رو به مسلمانان گفت: سزاوار نیست که ما به خاطر دستور على خود را تلف کنیم و طعمه گرگان این بیابان سازیم. بیایید بالاى این دره برویم تا از گزند درندگان این بیابان آسوده خاطر شویم.
هوشیاری مسلمین در مقابل حیله عمروعاص
مسلمین گفتند: نه به خدا سوگند ما این کار را نخواهیم کرد، زیرا رسول خدا (ص) بما دستور داده که گوش به فرمان على (ع) باشیم و از دستورات او پیروى نماییم، آیا دستور او را رها کرده و گوش به حرف تو داده و از تو پیروى کنیم؟
پس همان جا ماندند تا نزدیک سپیده صبح شد و آن حضرت با همراهان از چهار سو بر آن گروه حملهور شدند و آنها هم بىخبر از همه جا نتوانستند دفاع کنند و در نتیجه شکست خورده و مسلمانان پیروز شدند (8).
علم عمروعاص به ناحق بودن معاویه و حق بودن علی (ع)
عمروعاص کسی است که با علم کامل به ناحق بودن معاویه و بر حق بودن حضرت امیرالمومنین (ع) وارد صحنه سیاست شد و با علم به این مطلب که قطعا وارد دوزخ میشود به یاری معاویه، فرعون این امت پرداخت و کمک کرد تا وی به خلافت برسد و حکومت او را از نابودی نجات داد و برای ضربه زدن به حکومت عدل علوی از هیچ امری کوتاهی نکرد.
روایت شده که عمروعاص به عایشه گفت: آرزو داشتم که تو در جنگ جمل مرده بودى! عایشه گفت: اى بىپدر براى چه؟! گفت: خب، تو به خاطر هدف خود کشته شده و به بهشت مىرفتى و من مرگ تو را بزرگترین رسوایى و سرزنش علیه على قرار مىدادم (9). این نقل تاریخی نشان دهنده شعلهور بودن آتش حسادت و بغض او نسبت به حضرت علی (ع) است.
تثبیت حکومت معاویه توسط سامری امت
عمروعاص سامری بود که با تلاش وی حکومت فرعونی معاویه تثبیت شد. در مواقف مختلف از جمله در جنگ صفین در لیله الهریر وقتی میرفت قتل معاویه قطعی شود این توطئه ننگین او بود که مالک اشتر سردار بزرگ سپاه علی بن ابیطالب را مجبور به عقب نشینی کرد و معاویه را از مرگ و نابودی حتمی نجات داد.
این واقعه یکی از تلخترین و سیاهترین صفحات تاریخ است؛ زیرا این نیرنگ باعث تشکیل خوارج شد و سبب گردید امام حسن (ع) هم با این گروه دست به گریبان باشد. در نهایت مکر عمروعاص و دسیسههای بعدی او یزید را به حکومت نشاند و تلخترین واقعه عالم هستی یعنی واقعه کربلا رخ داد.
کتب تاریخی واقعه جنگ صفین را این گونه نقل کردهاند: «در این جنگ شبى است بنام لیلة الهریر که جنگ سختى در آن شب در گرفت و سى و شش هزار نفر از هر دو طرف کشته شدند. تنها على (ع) در آن شب پانصد و بیست و سه سرباز را کشت.
تکبیر علی (ع) پس از کشتن هر سرباز سپاه معاویه
زیرا آن حضرت هر سربازى را که میکشت تکبیر مىگفت و تکبیرهاى آن حضرت را در آن شب شمردند پانصد و بیست و سه تکبیر بود. روز آن شب کشتهشدگانى که به دست على (ع) کشته شده بودند را بوسیله ضربتهاى آن حضرت که هر سربازى را به یک ضربت کشته بود شناختند که اگر از طرف سر زده بود شمشیر از طول آن سرباز را دو نیم کرده و اگر از طرف پهنا زده بود از کمر بدو نیم شده بود.
روایت شده که على (ع) در آن شب دست از جنگ کشید و زرهش را بس که خون داشت و سنگین شده بود بیرون آورد. در بامداد این شب کار سربازان على (ع) مرتب شد و پیروزى جنگ براى آنان درخشید و نشانههاى فتح آشکار شد.
قاریان قرآنی که علی (ع) را تهدید به قتل کردند!
مالک اشتر سربازان دشمن را دنبال کرد تا به لشگرگاهشان برگرداند. سربازى به جا نماند مگر اینکه او را گرفتند، معاویه هم به سرعت روى به فرار گذاشت تا عمروعاص وضع را چنین دید و به معاویه گفت قرآنها را بر فراز نیزه قرار دهید و آنان را بسوى کتاب خدا بخوانید، معاویه راى او را پسندید.
قرآنها را بر فراز نیزهها بلند کردند و قاریان قرآن که در سپاه على (ع) بودند دست از جنگ کشیدند و برگشتند. جمعیت آنان چهار هزار نفر سواره بود، گویا آنان کوهى از آهن بودند. به حضرت امیرالمؤمنین عرض کردند پى مالک اشتر بفرست که برگردد از جنگ این گروه.
حضرت به آنان فرمود این کار نیرنگ عمروعاص و شیطنت او است، اینان مرد قرآن نیستند و قرآن را قبول ندارند. گفتند ناچار باید مالک اشتر را برگردانى و گر نه ترا خواهیم کشت یا ترا تسلیم دشمن مىکنیم.
دعوت معاویه به کتاب خدا شگفتآورترین شگفتیهاست
حضرت پى مالک فرستاد، مالک سفارش کرد نزدیک به پیروزى شدهام اکنون وقت برگشتن من نیست؛ سپس مالک اختلاف یاران على (ع) را فهمید و برگشت و با قاریان درشتى کرد و آنان را فحش داد.
آنان هم مالک را فحش دادند و سر اسبانشان را برگرداندند. آنها به طرف جنگ برنگشتند و آتش جنگ فرو نشست. امیرالمؤمنین کسی به سوى دشمن فرستاد و از آنان پرسید: چرا قرآنها را بر فراز نیزه قرار دادهاید؟
گفتند: براى خواندن مردم به سوى عمل به آنچه در این قرآن است که ما و شما به حکم قرآن عمل کنیم و قیام نمائیم تا حق به جاى خودش برگردد.
امیرالمؤمنین لبخندى بر لبانش نقش بست و از روى تعجب فرمود: پسر ابى سفیان تو مرا به عمل کردن به کتاب خدا دعوت میکنى حال اینکه من کتاب گویاى خدایم؟ این شگفت آورترین شگفتىهاست و کارى عجیب است. بعد به آن قاریان سبک سر فرمود: این کار نیرنگ عمروعاص است.» (10)
جهل مردم بستر فعالیت سامریهاست
عمروعاص همواره سوار بر جهل مردم، برای معاویه نقش سامری را بازی کرد و با این ترفند توانست قاریان قرآن نفهم لشکر علی (ع) را به گمان اینکه جنگ با معاویه جنگ با قرآن است متوقف کند. در حقیقت، سامری جنگ صفین به دشمن قرآن رنگی از قرآن زد.
هر چند او با عریان کردن عورتش جان پست خویش را نجات داد اما معاویه را پشت کلام الله مخفی کرد و این گونه قرآن گویای این امت را در پشت سر قرار داد و گوساله پرستی را تا قیامت در این امت تثبیت کرد.
جهل امت همواره بستری برای فعالیت و رشد و نمو سامریها است. جهل، همواره عامل اصلی مصیبتهای مردم است و همین جهل بود که حضرت امیر را مجبور کرد تن به حکمیت دهند و باعث شد حکمی که حضرت به آن راضی بود را نپذیرند و در مقابل سامری امت، فردی ساده لوح که در قضیه ترور پیامبر، هم دست عمروعاص بود و امیرالمومنین او را جاثلیق(11) این امت نام نهاد یعنی ابو موسی اشعری را به عنوان حکم قرار دهند (12).
او نیز در ماجرای حکمیت سامری به جای وصی پیامبر و خلیفهای که خدا برای مردم تعیین کرده بود؛ گوساله سامری را خلیفه قرار داد.
هتاکیهای بی شمار عمروعاص نسبت به اهل بیت (ع)
عمروعاص همواره زبان هتاکی نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت داشت. او از هر فرصتی برای هتاکی به این خاندان عظیم که خداوند ایشان را پاک و مطهر قرار داده است کوتاهی نمیکرد.
از جمله اعمال شنیع او این بود که در زمان خلافت معاویه در مقابل امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) به حضرت امیر المومنین (ع) ناسزا میگفت و دشنام میداد، گویی در همین دنیا در آتش بغض علی (ع) میسوخت.
حب و بغض علی (ع) در دل چه کسانی است؟
چه زیبا فرمودند پیامبر اکرم (ص) در شان امیرالمومنین (ع): «رَسَخَ حُبَّکَ یَا عَلِیُّ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ رَسَخَ بُغْضِی وَ بُغْضَکَ فِی قُلُوبِ الْمُنَافِقِینَ، فَلَا یُحِبُّکَ إِلَّا مُؤْمِنٌ تَقِیٌّ وَ لَا یُبْغِضُکَ إِلَّا مُنَافِقٌ کَافِر» (13).
«ای علی! حب تو در قلوب مومنین و بغض من و بغض تو در قلب منافقین رسوخ کرده است. بنابراین، دوست نمیدارد تو را مگر مومن پرهیزکار و دشمن نمیدارد تو را جز کافر منافق.»
پاسخ امام حسن (ع) به جسارتهای عمروعاص
عمروعاص به امام حسن (ع) و پدر بزرگوارش جسارت کرد و کریم اهل بیت پاسخی دندان شکن به او داد که در این پاسخها امام حسن (ع) شخصیت رذل و پلید او را بسیار زیبا بیان میکند.
عمروعاص به معاویه گفت: «چرا نزد حسن بن على نمىفرستى؟ زیرا او روش پدرش را زنده کرده و مردم زیادی گرد او جمع شدهاند. دستور مىدهد و اطاعت مىشود، سخن مىگوید و پذیرفته مىگردد و این دو امر او را به مقامات بالاترى مىرساند. اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعیف کرده و به او و پدرش ناسزا گوئیم و از ارزش او و پدرش بکاهیم تا آنجا که او گفتار ما را بپذیرد (14).
پس از حضور امام و جسارتهای بسیار او و همراهانش به آن حضرت؛ امام حسن (ع) این گونه پاسخ وی را دادند و باطن کثیف و بی مایه او را آشکار ساختند: «اما تو اى عمرو بن عاص، به خاطر احمق بودن شایسته پاسخگوئى نیستى.
پىجویى این امور براى تو مانند مگسى است که به درخت مىگوید: بایست که مىخواهم روى شاخههایت بنشینم. درخت به او مىگوید: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد.
سوگند به خدا گمان نمىکنم قدرت داشته باشى که با من دشمنى کنى تا بر من دشوار آید، اما من به گفتارت پاسخ مىگویم. ناسزا گوئیت به على (ع) آیا از ارزشش مىکاهد یا او را از پیامبر دور مىگرداند یا عملکردش را در اسلام ناپسند مىنماید یا او را متهم به ظلم در حکم یا رغبتی به دنیا مىکند؟ اگر یکى از آنها را بگویى دروغ گفتهاى....»(15).
عمروعاص کسی بود که چند مرد ادعای پدری او را داشتند
و در ادامه فرمودند: «... تو اى عمر وبن عاص، استهزاء کننده ملعون که نسلت منقطع گردیده، تو از آغاز پرخاشگر بودى، مادرت زناکار بود و در بسترى به دنیا آمدى که به چند نفر تعلق داشتى و مردان قریش در مورد تو اختلاف کردند.
از آن جمله ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغیره و عثمان بن حارث و نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل، همگى تو را بچه خود مىدانستند و از بین آنان کسى پیروز شد که از جهت نژاد پستتر و از جهت مقام پایینتر و از جهت زناکارى بیشتر از همه بوده است. آنگاه برخاسته و گفتى: این محمد را استهزاء مىکنم.
عاص بن وائل گفت: محمد مردى است که فرزند نداشته و نسلش منقطع است، اگر بمیرد از بین مىرود. خداوند این آیه را نازل کرد که استهزاء کننده تو نسلش منقطع است.
مادرت نزد قبیله عبد قیس مىرفت تا زنا کند، در خانهها و مجالس و دشتهاى آنان بدنبال زنا کردن مىگشت، آن گاه تو در هر مکانى که پیامبر با دشمنان برخورد داشت حاضر بودى، در حالى که از همه دشمنتر و تکذیب کنندهتر نسبت به آن حضرت بشمار مىرفتى. آن گاه در میان افرادى که در کشتى حاضر بودند و نزد نجاشى مىرفتند تا خون جعفر بن ابى طالب و یارانش را بریزند قرار داشتى، اما فریب زشتت به خودت رجوع کرد و آرزویت بر باد رفت و امیدت نا امید گردید و تلاشت زائل و کوششت به نتیجه نرسید و سخن خداوند برتر و سخن کافران پست گردید.
و اما سخن تو در مورد عثمان، اى کسى که کم حیا و بى دینى، آتشى را بر او افروختى، آنگاه به فلسطین گریخته و در انتظار پیش آمدن بلاها بر او بودى، هنگامى که خبر قتل او به تو رسید خود را در اختیار معاویه قرار دادى.
دشمن پیامبر (ص) در جاهلیت و اسلام
اى خبیث! دینت را به دنیاى دیگرى فروختى و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نکرده و بر محبتتان سرزنش نمىکنیم. تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى و پیامبر را به هفتاد بیت شعر هجو کردى. پیامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نیستم و سزاوار نیست که شعر بگویم، پس عمرو بن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست.
آنگاه تو اى عمرو، دنیایت را بر دینت ترجیح مىدهى، به نجاشى هدایایى را دادى و دومین بار نزد او کوچ کردى و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت. در هر مورد نا امید و شکست خورده باز مىگشتى، مقصدت هلاک کردن جعفر و یارانش بود، هنگامى که امید و آرزویت زائل گردید به دوستت عماره بن ولید امرت را واگذاردى...» (16).
قصیده تهدید آمیز عمروعاص خطاب به معاویه
غدیریه عمرو بن عاص به قصیده جلجلیه معروف است. عمروعاص از طرف معاویه به حکمرانى مصر گمارده شده بود. وى از ارسال خراج مصر به شام که مرکز حکومت معاویه بود امتناع مىجست. معاویه نامهاى براى او نوشت و ضمن سرزنش عمروعاص، وى را تهدید نمود.
عمروعاص در جواب معاویه نامهاى به نظم نوشت که به قصیده جلجلیه معروف شد. جلجل به معناى زنگوله است. منظور عمروعاص این است که اى معاویه، این من بودم که تو را به این جا رساندم و اگر چنانچه سر به سر من بگذارى زنگوله را بدین گونه به صدا در مىآورم و آبرویت را مىبرم.
زنگولهای که به گردن عمروعاص بود
شاید هم منظور عمروعاص این باشد که اى معاویه! در جریان تثبیت حکومت تو، زنگوله به گردن من بود و تمامى کارها را من بودم که به سامان رسانیدم. به هوش باش که این زنگوله هنوز هم بر گردن من است و اگر بخواهم همان بلایى را که بر سر مخالفین تو آوردم بر سر خود تو نیز در خواهم آورد.
قصیده جلجلیه 66 بیت دارد و در آن به حقایقى اشاره شده است که هر مسلمان آزاده و با شرافتى از خواندن آن متأثر مىگردد. ترجمه برخى از ابیات قصیده جلجلیه از این قرار است:
ماجراهایی که عمروعاص به معاویه یادآوری کرد
عمروعاص مىگوید: «اى معاویه، قضایا را فراموش مکن، این من بودم که به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نیست... این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سید اوصیاء على (ع) به بهانه خونخواهى آن مرد احمق [عثمان] جنگ کنند.
این من بودم که به لشکریانت یاد دادم که هر گاه دیدید على (ع) چون شیر براى کشتن شما به سویتان مىآید شلوارتان را در بیاورید و پشت به او کنید تا او از شرم از کشتن شما منصرف شود.
اى معاویه، مگر گفتوگوى من و ابوموسى اشعرى را فراموش کردهاى؟ مگر یادت رفته که در آن روز چطور جامه خلافت را از قامت على (ع) در آوردم؟ به قدرى راحت این کار را کردم که انگار دمپایى از پاى در مىآورم. مگر یادت رفته که جامه خلافت را مانند انگشترى که به انگشت مىکنند بر تو پوشانیدم؟
اى معاویه این من بودم که تو را بدون جنگ و دعوا بر فراز منبر نشاندم، گر چه به خدا لیاقت آن را نداشتى و ندارى. این من بودم که تو را در شرق و غرب پر آوازه نمودم. اگر من نبودم تو مانند زنها در خانه نشسته بودى و بیرون نمىآمدى.
اعتراف عمروعاص به حق بودن علی (ع)
اى پسر هند، ما از روى نادانى تو را علیه على یارى نمودیم و على کسى بود که خدا از او به عنوان نبأ عظیم یاد نموده است. وقتى تو را بر سر مسلمین بالا بردیم به اسفل سافلین فرو افتادیم. اى معاویه، یادت هست که چقدر پیامبر مصطفى درباره على وصیت مىکرد؟
یادت هست که پیامبر در غدیر خم بر منبر رفت و در حالى که دست على در دست او بود به امر خداوند گفت: «اى مردم! آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم [ آیا من بر شما ولایت ندارم]؟ همه گفتند: تو بر ما ولایت دارى. آن گاه پیامبر گفت: پس هر کسى که من مولا و ولى او هستم على نیز ولى اوست.
یادت مىآید پیامبر در آن روز دعا کرد که «خدایا! على (ع) برادر پیامبر و فرستاده توست، پس دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش». در آن روز وقتى استاد تو [ابوبکر] دید دیگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نیست، آمد و به على تبریک گفت.
اذعان عمروعاص به جهنمی بودن خود و معاویه
اى معاویه ما جایمان در آتش، در درک اسفل جهنم خواهد بود و در فرداى قیامت -که روز شرمندگى ماست- خون عثمان ما را نجات نخواهد داد. فردا خصم ما على است و او نزد خدا و رسولش عزیز است. در آن روز که پرده (از کارهاى ما) برافتد، عذر ما چیست؟!
پس واى بر تو و واى بر من! اى معاویه! چه نسبتى مىتواند میان تو و على باشد؟! على چون شمشیرى (بران) است و تو به مانند داسى (کند). على که چون ستاره آسمانست کجا و تو که چون ریگى بیش نیستى کجا؟! اى معاویه! آگاه باش که در گردن من زنگولهاى است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد» (17).
آری، سامری این امت با چشم باز، دوزخ را برای خویش انتخاب کرد و جمع بسیاری از بشریت را از آن روز تا این زمان به جهنم رهنمون ساخت.
پیامبر (ص) درباره سامری این امت فرمود: «روز قیامت پرچمی همراه با سامری این امت بر من وارد میشود پس خواهم گفت بعد از من با ثقلین (قرآن و عترت)چه کردید؟خواهند گفت: اما قرآن را عصیان کردیم و ترک کردیم و اما عترت را رها کردیم و حقش را ضایع ساختیم. آن گاه من میگویم به سمت دوزخ روید در حالی که تشنه هستید و رویتان سیاه است.» (18)
پینوشتها:
1. من لایحضره الفقیه، 1، 203، باب فرض الصلاه، ص 195
2. تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج 5، ص 241 - 242
3. سوره کوثر، آیه 3
4. تأویل الآیات الظاهره، 550، سوره الزخرف
5. چهارده نور پاک (فارسی)، دکتر عقیقى بخشایشی، ج 1، ص 72 - 73
6. صحیفة الحسن (ع) (فارسی)، جمع الشیخ جواد القیومی، ص 263
7. ارشاد القلوب، ترجمه رضایى، ج2، ص 242
8. ارشاد، ترجمه رسولى محلاتى، ج1، ص 153
9. احتجاج، ترجمه جعفرى، ج1، ص 353
10. ارشاد القلوب، ترجمه رضایى، ج2، ص 83
11. جاثلیق، مقامی از مقامات روحانیهای مسیحی
12. تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج 5، ص 241 - 242
13. بحارالأنوار، 31 ، باب احتجاج أمیرالمؤمنین
14. صحیفة الحسن (ع) (فارسی)، جمع الشیخ جواد القیومی، ص 229 - 231
15. همان
16. همان
17. سیرى در الغدیر (فارسی)، محمد امینی نجفى، ص 44 – 47
18. بحارالأنوار، 37، باب 55- خبر الرایات، ص 341