در اولین نگاه به مسجد اصلا باورم نشد که تو این مسجد قراره ، هفتمین شب مراسم یک شهید برگزار بشه،مسجدبیش از اندازه خلوت بود، خبری از زرق برق های معمول نبود،از دوربین های معروف فیلم برداری صدا و سیما ،عکاس های خبرگزاری ها و روزنامه ها با فلش های رگباری و از حضور مسئولین لشکری و کشوری حتی استانی هم خبری نبود.
کاملا غریبانه بود، نماز که تمام شد عده ای کمی هم که در مسجد مشغول نماز بودند بخشی از آنان نیز مسجد را خالی کردند و رفتند، در نهایت چند صف بیشتر باقی نموند....منتظربودم که شاید مسئولین نظامی اعم از نیروی انتظامی و سپاه کم کم به مسجد بیایند وطبق معمول با دسته گل های معروف و بزرگ بخشی از فضای مسجد را به خودجلب کند دقایقی .... بلکه نه ساعاتی گذشت باز خبری نشد تا اینکه قاری قرآن شروع به تلاوت آیاتی از قران کردو در ادامه اش هم مداح اهل بیت با خواندن اشعاری در مدح و ستایش اهل بیت و روضه سیدالشهدا در حدود 20دقیقه طول کشید ....بعد از 20دقیقه نوبت سخنران مجلس بود که بالای منبر رفته و شورع به سخنرانی کند الحق والانصاف خیلی جالب سخنرانی کرد .... ولی هنوز چشمهای تیز من به دنبال مسئولینی می گشت که شاید بخواهند مجلس گرامیداشت شهید را پررونق تر کنند اما حیف .
با خود گفتم گزارشی انتقادی بنویسم و از این همه بی توتجهی گلایه کنم که چرا یک شهید جانباز بعد از گذشت سال ها تحمل درد و رنج جراحات شیمایی شهید می شود ،باید غریبانه مجلسش برگزار شود البته این از نگاه ما ادمها است که غریبانه جلو می کند در حالی که شهدا هرگز نمی میرند و زنده بوده در نزدخدا روزی می خورند ..
اما ای کاش می توانستیم پیش خدا جوابی برای بی توجهی هایمان به شهدا داشته باشیم ، بعضی از ما ها با رفتار و اعمال گناهان خود موجب رنجش آنها شده ایم ،برخی هایمان برای اینکه بتوانیم در جامعه رشدی داشته باشیم خود را نزدیک شهدا می کنیم صرفا برای مقاصد خود و برخی هایمان نیز صرفا برای اینکه بتوانیم جایگاهی داشته باشیم شهدایی می شویم ....
ولی آیا شهدا اینگونه از ما می خواهند..... شهدا شرمنده ای شماییم .... راستی بهتون نگفتم مجلس جانباز شهید حجت الاسلام رمضانعلی رضازاده مقدم در مسجد رفعت قم بود که پنجشنبه شب برگزار شد بدون حضور رنگارنگ مسئولین کشوری و لشگری خدا روحت را شاد و قرین رحمت بیکرانش کند . دیشب به یاد جمله معروف «جای شهدا خالی است»واقعا گریستم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!... با این زبانم که پر از گناه است؟نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم ، چه کنم ؟ برایت می نویسم چرا که به آسمان نزدیک تر است ،همگان همیشه از تو می گویند ، از خوبی هایت، از نماز شب هایت، از وفاداری هایت و بالاخره از گذشت و ایثارت ... من از تو فقط همین ها را به یادگار دارم هر صبح تصویر تو را می نگرم تا شاید تو هم به من نظری کنی
نمی دانم، آیا الان هم می آیی؟ حتما ، تو می آیی . باور کن ، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس می کنم اما چرا نمی بینمت ؟ چرا صورت پر نورت را برایم نما یان نمی کنی ؟ می دانم ، این تقصیر چشم های من است.
آن قدر دور افتاده ایم که راهت را گم کرده ایم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم .
ای شهیدم ، تو اینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم. ادامه مطلب... هنوز بعد از 5 سال و اندی قاتلینش آزاد می گردند ...