تا نصف روز ....... باقی مانده است ... راستش ، نمی دونم چی بگم، و یا بهتر بگویم از کجا شروع کنم ... یادش بخیر روز های دور برای تحویل سال نو .. دل هامون تالاپ و تلوپ می کرد... دور سفره هفت سین حلقه وار می نشستیم و قرآنی که در میان ، سفره قرار داشت ... لحظه شماری می کردیم که پدر قران را باز کرده و آیاتی از سوره والشمس و ضحی را قرائت کند ...
در اون روز های دور خبری از بهار سیاسی نبود ... اما امروز چی بگویم ، بهار می آید ولی با شعار صدای پای بهار .... بله بهار می آید ، صدایش را می شنوییم ...
در اون روز های دور صفا بود و صمیمیت بود عشق بود ، رفت آمد بود شب نشینی بود ... اما امروز چی ؟! آپارتمان نشینی که شاید باورتون نشه ... همسایه تو نمی شناسی .. چهار واحد در یک طبقه قرار دارد ولی جز تویی محوطه مجتمع آنهم اگر .. بتونی ببینی و بشناسی ...
در اون روز های دور شب نشینی بود .. . همسایه های که در دورترین جای ده قرار داشتند ... مصافت 25دقیقه پیاده روی راطی می کردند می آمدند و شب نشینی ... یادش بخیر ، از خستگی های مفرط خبری نبود ... با یک داستان خوانی ... از قصص قرآن و یا داستان های که از کتاب های امیرارسلان رومی و یا امیر مختار ، یا همان مختار نامه و یا قمری خوانی و یا فکاهیات و اشعار طنز جدی توسط بزرگ خانواده خوانده می شد ....
در اون روز های دور رفت آمد و صله رحم برای همه معنا و مفهوم داشت ..... یادش بخیر... چه قدر دلمان برای روز های دور تنگ شده است ..
گرفتاری ، قطع رحم ، فرار از همدیگر ... گذاشتن پدر و مادری که سال ها زحمت ترو خشک کردن بچه های را کشیدند که امروز همون بچه های دیروز ، مردان و زنانی شدند که با غضب فوق العاده بیرحمی خانه سالمندان را در پیش می گیرند .....
به اشک های حلقه زده دور چشمان مادر و پدر پیر را ندیده گرفته و با یادش می سپارند .
به یاد روز های دور دلم تنگ شده ، همین .... یادش بخیر