طیب و طاهر با قم چندان فاصله ندارند ولی خیلی غریب هستند، دم غروبی خواستیم یه هوایی عوض کرده باشیم . ولی دیدم نه ، بوی غریبی در امام زاده طیب و طاهر هم دیده می شد
چند تا عکس گرفتم تا شاید مرحمی باشد برای غربت و تنهایشا ن .
وضویی ساخته و وارد صحن مطهر شدم . چقدر آرامبخش بود فضای درونی گنبد ، خسته و ملول هم از روح و هم از جسم فقط می خواستم یکی رو پیدا کنم کلی باهاش حرف بزنم .
گوش خوبی بود برای شنیدن حرفهایم چون مدتی است که بدجوری کلافه ام ، روحم آزرده و خسته از دوران . شکوه نمی توانم بکنم ، چون هرچی هست باید در درون دلم بریزم . مانند گنبد یشمی رنگ این طیب و طاهر ، که در تاریکی شب با خادم پیرشان همنوا شدند و کلی همسایه های که بجای آپار تمان و یا آسمان خراش های آنچنانی تنها در یک متر بدون توقع آرمدیدند .
دمی آرمیدم شاید خستگی چند روزه کاری و درسی از تن و جانم برون رود ولی گویا غم برای دل من همیشگی است . باز امید دارم ، به صبح ، به روشنایی و به آفتابی که دوباره خواهد تابید .
در صحن دیگر طیب و طاهر عده ای دیگر بودند که در تاریکی مشغول اقامه نماز بودند ، با خودم سئوالی کردم چرا ! نباید طیب و طاهر با این همه عظمت که دارند در عین غربت چرا باید مهمانانشان در تاریکی نماز می خوانند ، در هر صورت کاری نداشتم . ولی بعد از اینکه آمدم بیرون خادم پیرشان را دیدم که مانند صاحبخانه ای که این پا و اون پا می کند هی به چشم مهمونا نگاه می کند شاید مهموناش متوجه شده بیرون روند . سلام دادم بهش و احوال پرسی کردم و گفتم . پدر جان این امام زاده امام جماعت نداره ، ! انگار تعجب کرده باشه گفت ! امام جماعت ! امام جماعت برای چی ؟ گفتم آخه امام زاده با این عظمت و مهمونای که براش هرروز و شب میاد نباید امام جماعت داشته باشه ! با خودم گفتم نکنه از حوزه علمیه قم همه روحانیون و فضلا هجرت کردند به شهرهای دیگر نیستند ! براستی چرا باید امام زاده و مساجد قم باید خالی از امام جماعت است ؟ ادامه مطلب...