ای دوست ای صمیمی ای رفیق گر شکست دلت
از عمق جانت ما را هم بسپار به یادت
مدرک بن عماره نقل مى کند که روزى ابن عباس را دیدم که رکاب حسن و حسین را گرفته بود و راه مـى بـرد بـه او اعـتراض کرده گفتند: تو رکاب آنها را گرفته اى , در حالى که از آنها مسن تر هستى ؟ ! گفت : این دو فرزندان رسول خداو جگرگوشه او هستند, آیا سعادتى از این بالاتر است که من رکاب آنها را بگیرم (22)
فضایل و مناقب
در فـضایل امام حسین (ع ) آن قدر گفته اند که همه آنها در یک یا چند دفتر نمى گنجد از این رو در اینجا,همچون مباحث گذشته , به نمونه هایى چند اکتفا مى کنیم لازم به یادآورى است که در ذیل هر یک ازعناوین زیر, گاه تا ده ها روایت نقل شده است .
آقاى جوانان بهشت
امـام عـلـى (ع ) از رسـول خـدا(ص ) روایـت کرده است که فرمود: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , یعنى حسن و حسین آقاى جوانان اهل بهشت هستند (23) .
ابن عباس نیز از آن حضرت نقل کرده است : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , من احبهما فقداحبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى (24) .
هـمـیـن روایـات را عـمـر بـن خـطـاب و فـرزندش عبداللّه بن عمر نیز از پیامبر اکرم (ص ) نقل کرده اند (25) .
از حـذیـفـة بـن یـمـان , صـحابى معروف پیامبر, نقل شده است که شبى خدمت رسول خدا(ص ) رسـیدم و نماز مغرب را با ایشان خواندم حضرت برخاست و دائما نماز مى خواند تا هنگام نماز عشا رسـیـد نـمـازعشا را نیز با آن حضرت خواندم و منتظر ماندم پیامبر از مسجد خارج شد تا به خانه خـویـش رود پـشـت سر او راه افتادم , گویا با کسى سخن مى گفت که من دقیقا ندانستم که چه مى فرماید ناگهان رو به عقب کرد و فرمود: کیستى ؟ .
گفتم : حذیفة .
گفت : فهمیدى چه کسى با من بود؟ .
گفتم : خیر.
گـفـت : جبرئیل امین بود که سلام خداى را به من رساند و مرا بشارت داد که فاطمه بانوى زنان بهشت وحسین و حسین آقاى جوانان بهشتى هستند.
عرض کردم : اى رسول خدا! براى من و مادرم استغفار کن .
فرمود: خداوند تو و مادرت را ببخشاید (26) .
جـابـربن عبداللّه انصارى از رسول خدا روایت کرده است که روزى در مسجد در کنار آن حضرت بـااصحاب بزرگوارش نشسته بودیم حسین (ع ) وارد مسجد شد پیامبر رو به ما کرد و فرمود: من اراد ان یـنظرالى سید شباب اهل الجنة , فلینظر الى الحسین بن على , یعنى : هر کس مى خواهد به آقاى جوانان بهشت نگاه کند, به چهره فرزندم حسین بنگرد (27) .
حسین بابى از بهشت
رسـول گرامى اسلام فرمود: به وسیله من آگاه شدید, با على راه یافتید و هدایت شدید, نیکى ها به واسطه حسن به شما عطا شد, ولى سعادت و شقاوت شما با حسین است آگاه باشید که حسین یکى ازدرهاى بهشت است , هر کس به او دشمنى کند خدا بوى بهشت را بر او حرام مى کند (28) .
حسین و آیه تطهیر
ام سـلـمـه , زن بـا وفـاى رسـول خـدا(ص ) نـقل مى کند که روزى فاطمه (س ) غذایى براى پدر بـزرگوارش آورد آن روز پیامبر در خانه من بود رسول اللّه نسبت به دخترش احترام کرد و فرمود: برو و پسر عمویم على و فرزندانم حسن و حسین را نیز دعوت کن تا با هم غذا بخوریم پس از مدتى فـاطمه و على در حالى که دستان حسن و حسین را در دست داشتند, بر پیامبر وارد شدند همان دم جبرئیل بر پیامبر نازل شد وآیه شریفه تطهیر را نازل فرمود: انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهـل الـبـیت و یطهرکم تطهیرا (احزاب / 33) یعنى : خداوند اراده کرده است تا هرگونه زشتى و پلیدى را از شما اهل بیت دور گرداند و شما راپاک و پاکیزه گرداند.
حـضرت رو به من [ام سلمه ] کرد و فرمود: کساى خیبرى را, که عبایى بزرگ بود, بیاورم على (ع ) رادر طـرف راسـت و زهـرا را در طرف چپ و حسن و حسین را بر پاى مبارکش نشاند و کسا را بر آنـهـاانداخت با دست چپ , عبا را سخت بر هم پیچید و دست راست را به طرف آسمان بلند کرد و سه بارفرمود:
اللهم هؤلا اهل بیتى و حامتى , اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا, انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم و عدو لمن عاداکم ,.
خداوندا! اینان اهل بیت و خاندان من هستند, [چنان که وعده فرمودى ] پلیدى را ازایشان دور دار و آنان را پاک و معصوم دار, من مى جنگم با کسى که شما [اهل بیت ] با اوبجنگید, و آشتى مى کنم با کسى که شما آشتى کنید و دشمن کسى هستم که با شما دشمنى کند (29) .
از ایـن روایـت , کـه در مـنـابـع حدیث از طرق مختلف نقل شده است و مورد اتفاق شیعه و سنى اسـت ,به دست مى آید که امام حسین (ع ) یکى از مصادیق آیه تطهیر است از روایات و قراین بسیار مـى توان ثابت کرد که در زمان نزول آیه تطهیر, جز همین پنج تن کس دیگرى مشمول آیه تطهیر نـبـوده اسـت و ازهمین روى ایشان را ((اصحاب کسا)) و امام حسین (ع ) را خامس اصحاب کسا, یعنى پنجمین شخصیت اصحاب کسا نام نهاده اند.
احمد حنبل و ترمذى , دو تن از محدثان بزرگ اهل سنت , در کتب ((مسند)) و ((سنن )) خود نقل کرده اندکه تا شش ماه پس از نزول آیه مذکور, پیامبر اکرم (ص ) هر روز هنگامى که براى نماز صبح بـه مـسـجدمى رفتند در جلوى خانه على و فاطمه مى ایستادند و بلند مى فرمودند: الصلوة یا اهل بیت محمد, انمایرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.
حسین و آیه مباهله
در بـیـن دانـشـمـنـدان اسـلامـى , از شیعه و سنى , اتفاق نظر است که پیامبر در هنگام مباهله با عـالـمـان مـسـیـحـى بحران , تنها على , فاطمه , حسن و حسین را به همراه برد و آنان را مصداق ((ابنائنا)) و ((نسائنا)) و((انفسنا)) در آیه شریفه قرار داد این مطلب آن چنان مشهور و مسلم است که عالم بزرگ اهل سنت , حاکم نیشابورى , در کتاب ((معرفة علوم الحدیث )) خود این جریان را از مصادیق روایات متواتر مى شمارد (30).
مـاجـرا از ایـن قـرار است که اسقف مسیحیان نجران همراه با گروهى از علماى مسیحى خدمت رسـول خـدا شـرفیاب شدند حضرت دین اسلام را بر آنها عرضه کرد ولى سرباز زدند و نپذیرفتند سـرانجام وحى نازل شد و آنان را به مباهله با پیامبر دعوت کرد: فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه عـلى الکاذبین (آل عمران / 16)در روز موعود, رسول خدا دست اهل خویش را گرفت و براى مباهله حضور یافت مسیحیان که دریافتندپیامبر با تمام سرمایه خویش به میدان مباهله آمده است از این کار تن زنند و به پرداختن جزیه رضایت دادند (31) .
وارث علم پیامبر
عـکـرمـه , شـاگـرد بـرجسته ابن عباس , نقل مى کند که روزى ابن عباس در مسجد براى مردم حدیث مى گفت که نافع بن ازرق برخاست و گفت : اى ابن عباس ! از احکام مورچه و پشه براى من مـردم فتوامى دهى ؟
اگر علمى دارى خدایى را که مى پرستى براى من توصیف کن ابن عباس سر بزیر انداخت حسین به على در گوشه مسجد نشسته بود, رو به نافع کرد و فرمود: اى نافع به سوى من بیا تا پاسخت رابازگویم .
نافع گفت : من از تو پرسیدم ؟ .
ابن عباس گفت : یا ابن الازرق ! انه من اهل بیت النبوة و هم ورثة العلم .
نافع به سوى امام رفت و حضرت پاسخ او را ارایه فرمود.
نافع گفت : اى حسین ! سخنانت نیکو و پرمایه است .
فرمود: شنیده ام که تو پدرم و برادرم و مرا به کفر متهم کرده اى ؟ .
گفت : قسم به خدا با آنچه از شما شنیدم بى تردید شما سرچشمه نورانى اسلام و ستارگان احکام خداهستید (لقد کنتم منار الاسلام و نجوم الاحکام ).
امام فرمود: یک سؤال از تو مى پرسم .
گفت : بپرس , یابن رسول اللّه .
فـرمود: آیه ((فاما الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینه )) (کهف / 81) را خوانده اى ؟
اى نافع ! چه کسى آن گنج گرانبها را براى آن دو یتیم در زیر دیوار پنهان کرده بود تا به آنان ارث رسد.
گفت : پدر یتیمان .
فـرمـود: راسـتـى پدر آنها بهتر و دلسوزتر براى فرزندانش بود یا رسول خدا؟
آیا مى توان باور کرد کـه پیامبر علم گران بهاى خویش را براى فرزندانش به ودیعت نگذاشته باشد و ما را از آن محروم کرده باشد؟ (32) .
ریحانه پیامبر
پـیامبر اکرم (ص ) به میهمانى در خانه یکى از اصحاب دعوت شده بود همراه با یاران به راه افتاد, درحالى که جلوتر از دیگران راه مى رفت حسن و حسین با کودکانى چند در کوچه به بازى مشغول بـودرسـول خدا به سوى او رفت تا او را بگیرد و او به این سو و آن سو مى گریخت پیامبر در حالى کـه مـى خـندید او را دنبال کرد تا او را گرفت یک دست را در زیر سر و دست دیگر را در زیر چانه حسین گذاشت و لب مبارکش را بر دهان حسین نهاد و بوسید و فرمود:
هذان ریحانتاى من الدنیا من احبنى فلیحبهما,.
ایـن دو گـلـهـاى زیـباى من در دنیا هستند, هر کس مرا دوست بدارد باید آنان را دوست بدارد (33) .
جـابـر بن عبداللّه انصارى مى گوید: روزى نزد رسول خدا نشسته بودیم که على بن ابیطالب (ع ) واردشد حضرت رو به على کرد و فرمود:
سـلام علیک ابا الریحانتین اوصیک بریحانتى من الدنیا خیرا, فعن قلیل ینهد رکناک و اللّه عزوجل خلیفتى علیک .
سـلام بـر تـو اى پـدر دو ریحانه [حسن و حسین ]! تو را به این دو ریحانه زیبایم از دنیا سفارش به نیکویى مى کنم که بزودى دو رکن تو فرو ریزند.
جابر مى گوید: هنگامى که پیامبر رحلت کرد, على (ع ) فرمود: این یکى از دو رکنى بود که رسول خـداگـفت و هنگامى که فاطمه وفات کرد, فرمود: این هم رکن دومى بود که رسول خدا گفت (34) .
در هـمـیـن راسـتـا روایـت جـالـبـى از عبداللّه بن عمر نقل شده است که مربوط به امام , پس از واقعه عاشوراست ابن نعیم نقل مى کند که نزد عبداللّه بن عمر نشسته بودیم , مردى پیش آمد و از حکم خون پشه سؤال کرد که اگر در لباس نمازگزار باشد نمازش صحیح است یا خیر؟ .
عبداللّه پرسید: از کجا مى آیى و اهل کدام منطقه اى ؟ .
گفت : اهل عراق هستم .
عـبـداللّه گـفت : این مرد را بنگرید که از خون پشه مى پرسد, حال آن که اینان پسر رسول خدا را کشتند وسکوت کردند از رسول خدا (ص ) شنیدم که مى فرمود: حسن و حسین دو ریحانه من در این دنیا هستند (35) .
سخاوت امام حسین (ع )
روزى عـربـى نـزد امام حسین (ص ) آمده عرض کرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شده ام دیه اى رابـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فکر کردم از کریم ترین مردم کمک مى گیرم و از آل محمد(ص ) کریم تر نیافتم .
فـرمـود: سه مسئله از تو مى پرسم , اگر یکى را پاسخ دهى یک سوم دیه را به تو مى دهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مى پردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مى دهم .
عـرض کـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى که اهل علم و شرفى از کسى مثل من سؤال مى کندفرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص ) شنیدم که فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهى بپرس اگر بدانم جواب مى دهم وگرنه از شما یاد مى گیرم .
فرمود: چه کارى برتر از همه کارهاست ؟ .
گفت : ایمان به خدا.
فرمود: راه نجات از هلاکت چیست ؟ .
گفت : اعتما به خدا.
فرمود: زینت مرد چیست ؟ .
گفت : دانشى توام با بردبارى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : ثروتى همراه با جوانمردى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : فقرى توام با صبر.
فرمود: و اگر نداشت ؟ .
گفت : صاعقه اى که از آسمان بیاید و او را بسوزاند که سزاوار سوختن است .
حـضـرت خـنـدیـد و کـیسه اى حاوى هزار دینار به سویش انداخت و انگشتر خود را که نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبکاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف کن .
عرب مال را گرفت و مى گفت : ((اللّه اعلم حیث یجعل رسالته )) سوره انعام آیه 124.
یعنى خدا بهتر مى داند رسالت خویش را در کجا قرار دهد (36) .
سخاوت و تواضع
روزى امام حسین (ص ) چند کودک را دید که تکه نانى را با هم مى خوردند از حضرت خواستند از نـان آنها بخورد حضرت دعوت ایشان را پذیرفت و از تکه نانشان خورد آنگاه آنان را با خود به منزل آورد,غـذا داد و لـبـاس نـو پـوشـید و فرمود: اینان از من سخاوتمندترند زیرا تمام آنچه را داشتند بخشیدند و من فقط مقدارى از آنچه داشتم به آنها بخشیدم (37) .جود و شجاعتزیـنب دختر ابو رافع نقل مى کند که فاطمه (س ) پس از آن که پدر بزگوار خویش را از دست داد سخت دلگیر شد و دائما گریه و ناله مى کرد روزى دست حسن و حسین را گرفت و به نزدیک قبر پـدر آمـد وسـخـت گریست و شکوه کرد در بین شکوایه هاى خویش عرض کرد: یا رسول اللّه ! آیا چیزى را براى این دو فرزند به ارث مى گذارى ؟ .
صـداى رسـول خـدا آمـد کـه فرمود: اما الحسن فله هیبتى و شؤودى و اما الحسین فله جراتى و جـودى (امـا براى حسن هیبت و آقایى را به ارث مى گذارم و اما براى حسین جرات و جودم را به ودیعت مى نهم ).
فاطمه زهرا عرض کرد: راضى و خشنود شدم اى رسول خدا (38) .
حج امام حسین (ع )
امـام حـسـیـن (ص ) در طـول عمر شریف خود بیست و پنج بار پیاده به حج مشرف شد در حالى که همراه او اسب هاى اصیل را بدون سوار مى بردند (39) .
آن حـضـرت در حـالـیـکـه از امکانات کافى برخوردار بود و مى توانست از وسایل موجود آن زمان بـسـیـاربالایى بهره مند شود به خاطر اظهار بندگى کامل و خضوع و خشوعى که در پیاده رفتن وجود دارد راه خانه خدا را پیاده مى پیمود.
امـا ایـنـکـه در همان حال اسب هاى سوارى را بدون سوار همراه خود مى برد شاید به دو دلیل زیر بـود:یکى آن که هنگام بازگشت از آنها استفاده کنند و دیگر آنکه حرکت با خدم و حشم بیشتر بر بندگى واطاعت محض دلالت دارد.مناجات
امـام حسین (ع ) را دیدند که در مسجد مدینه صورت بر خاک نهاده مى گوید: الهى اگر به خاطر گـنـاهانم بازخواستم کنى به کرمت توسل مى جویم و اگر با خطاکاران جسم کنى به آنها خواهم گـفـت ترا دوست دارم آقاى من اطاعت من براى تو نفعى ندارد و معصیتم زیانى به تو نمى رساند پـس اگـر آنـچـه را نـفـعى برایت ندارم به جا نیاورم بر من ببخش و اگر آنچه که را ضررى به تو نمى زند مرتکب شدم در گذر, که توارحم الراحمینى (40) .
پی نوشت
1- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.
2- تاریخ دمشق , ابن عساکر, ترجمه الامام حسین (ع ), ص 26 و 27 و اسد الغابه , ج 2, ص 19.
3- تـاریخ دمشق , ص 31 و 32, به همین مضمون روایاتى در المعجم الکبیر طبرانى و طبقات ابن سعد, ذیل سرگذشت امام حسین (ع )آمده است .
4- فرائد السمطین , ج 2, ص 104 و ینابیع الموده , ص 318, باب 60.
5- ینابیع الموده , ص 319, باب 60.
6- همان , ص 320, باب 60.
7- گـفته اند که امام حسن (ع ) در صورت و چهره به پیامبر بیشتر شباهت دارد و امام حسین (ع ) در قـامـت و هیکل به ایشان شبیه تر بود رک :تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین , ص 41 تا 45, ر ک : تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین (ع ), صص 45ـ41.
8- صـحـیح بخارى , ج 5, ص 33, نیز مراجعه کنید به تاریخ دمشق , ترجمع امام حسین , ص 46 تا 50.
9- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 و فرائد السمطین , ج 2, ص 131, باب 30.
10- طبقات ابن سعد, ترجمه امام حسین , مؤسسه آل البیت , ص 23, این روایت در سنن ترمذى , ج 5, ص 656 و سنن نسایى , روایت 5824 و نیز نقل شده است .
11- تاریخ ابن عساکر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 139.
12- تاریخ دمشق , ابن عساکر, ترجمه امام حسین , ص 146.
13- سـنـن ترمذى , ج 13, ص 248 و اسدالغابه , ج 7, ص 225 و مستدرک , حاکم نیشابورى , ج 3, ص 149.
14- کنز العمال , ج 7, ص 106.
15- تاریخ دمشق , ابن عساکر, صص 153 ـ 143.
16- مسند احمد بن حنبل , ج 3, ص 493 و الطبقات الکبرى , ابن سعد, ج 8.
17- سنن ترمذى , ج 13, ص 189 و مجمع الزواید, ج 9, ص 181.
18- مـسـنـد احـمـد بـن حنبل , ج 5, ص 354 و سنن ترمذى , ج 13, ص 194 و مستدرک , حاکم نیشابورى , ج 1, ص 287.
19- تاریخ ابن عساکر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 132 و المعجم الکبیر طبرانى , ج 3, ص 116.
20- تاریخ ابن عساکر, زندگى امام حسین (ع ), ص 6 ـ 135.
21- تاریخ ابن عساکر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 149.
22- تاریخ ابن عساکر, ص 210.
23- همان , صص 62 و 63.
24- فراید السمطین , ج 2, ص 98.
25- کنزالعمال , ج 12, ص 112, مستدرک , حاکم نیشابورى , ج 3, ص 167.
26- مسند احمد بن حنبل , ج 5, ص 391 و کنز العمال , ج 12, ص 102.
27- تاریخ , ابن عساکر, صص 85 تا 82.
28- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.
29- اسـد الغابه , ج 7, ص 222 و المعجم الکبیر, ج 23, ص 396 و المستدرک , حاکم نیشابورى , ج 3, ص 146 و نیز ر ک : تفسیر درالمنثورو تفسیر ابن کثیر, ذیل آیه تطهیر.
30- معرفة علوم الحدیث , ص 62.
31- تفسیر جامع البیان , طبرى و تفسیر درالمنثور, سیوطى , ذیل آیه شریفه و الطبقات , ابن سعد, ترجمه امام حسین , ص 29.
32- تاریخ دمشق , ابن عساکر, ص 224 و بغیة الطالب , ترجمه امام حسین , ص 144.
33- همان , ص 118, مستدرک , حاکم نیشابورى , ج 3, ص 164.
34- حلیة الاوصیا, ابو نعیم اصفهانى , ج 3, ص 201.
35- صحیح بخارى , ج 5, ص 33 و سنن ترمذى , ج 4, ص 339.
36- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 157 تذکره سبط بن الجوزى , ص 211.
37- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155.
38- المعجم الکبیر, طبرانى , ج 22, ص 423 و کنزالعمال , ج 4, ص 599.
39- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155 و تاریخ ابن عساکر زندگى امام حسین (ع ), ص 149.
40- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 153.
امام حسین و عاشورا از دیدگاه اهل سنت
حسین (ع ) بابى از بهشت
The Prophet Says Farewell to Kaaba
It was in 10 A.H. and the time for Hajj. The Hijazi deserts witnessed large crowds of Muslims who unitedly chanted the same slogans and proceeded towards the same holy end.
That year the sight of the Hajj pilgrimage was much more exciting and moving than ever before. Muslims most hurriedly and eagerly traversed the way and went to Makkah - this holy city.
The celestial melody of Labbayk, Yes, I have come", resounded through Makkah. Caravans reached the city one after the other. The hajjis unitedly and harmoniously in pilgrim"s garb, while shedding tears of joy and love for God, hurried to the sacred threshold of God and circumambulated the Ka"aba - the Holy House built by the champion of monotheism - Abraham, the Friend of God.
Farid Vajdi has calculated the number of hajjis to have been 90,000 (1) in the year 10 A.H., but there are some who hold that the number was 124,000. (2)
The Holy Prophet of Islam watched that splendid scene with the utmost affection and eagerness. He was pleased to observe that the Masjid al-Haram was overflowing with Muslims who had gathered together in conformity with the holy precept, Truly the faithful are brothers", and were worshipping God like brothers and angels.
The Holy Prophet was clearly happy with his great achievement with having fulfilled his divine mission in the best manner possible. Nevertheless, his resplendent face was sometimes covered with a halo of sorrow and anxiety, and his pure heart filled with sadness and worry.
He was in fact worried about the fate of the Muslims after his leaving this world for heaven. He feared lest after him the society of Muslims should break apart; Muslims should disperse, the spirit of unity and fraternity should vanish among them, and consequently they regress. Obviously, the Holy Prophet of Islam was well aware of the fact that the Ummah of Islam was in great need of honest, knowledgeable leaders, or otherwise the fruits of his years of efforts would all be wasted.
For this reason, whenever he was going to leave Medina either for war or for other purposes, even if his trip was short, he would assign a competent, trustworthy person to supervise their affairs and would never leave the people of Medina without any guardian and supervisor." (3)
Thus, how is it possible to imagine that such a compassionate, sympathetic prophet might have left the momentous affairs of his beloved Ummah of Islam to chance and not have designated any reliable administrator for them. And no doubt he knew very well who deserved the position of the caliphate of the Muslims and for whose mature stature the garb of the caliphate had been sewn.
That celebrated man was the same who, in the presence of the chiefs of the Quraysh and the relatives of the Prophet who had been invited to the House of the Prophet of Islam at the beginning of his prophetic mission, had been acknowledged as the successor of the Holy Prophet of Islam by the Prophet himself." (4)
He was a pious, God-fearing man who did not associate anything with God and did not prostrate before idols even for a single moment. He was a sacrificial soldier of Islam. His knowledge originated in the knowledge of the Prophet of God and his judgment was the best." (5)
He was well-known. He was Ali, son of Abu Talib.
The Hajj ceremonies were over, and the Muslims were preparing to move towards their own towns when suddenly the call of the herald of the Holy Prophet of Islam resounded in the Hijaz desert and made the Muslims stop. His heralds called on the people to gather together again.
The Muslims, of course, did not know why they had been given this command, but the fact was that the Angel of Revelation had descended and conveyed this verse to the Prophet, "O Prophet! Deliver what has been revealed to you from your Lord, and if you do it not, then you have not delivered His message, and God will protect you from the people; surely God will not guide the unbelieving people". (5:67).
The issue about which God spoke to His Prophet in such a serious tone was nothing other than the formal announcement of the caliphate of Au, the significant subject that the Prophet hesitated to declare, for he feared lest this announcement should cause dissension and discord among the Muslims and was thus waiting for a favourable occasion to make clear the matter to them.
Upon receiving this revelation, he knew that the time had come for the crucial purpose. So he immediately assembled the Muslims at Ghadir Khum, which was a hot, arid desert, to clarify the vital issue in Islam - the issue of the caliphate.
The people started wondering why that command had been issued, but before long the congregational ritual prayers was announced and after saying the noon ritual prayers, the crowd of Muslims witnessed the celestial, enchanting countenance of the Prophet over a pulpit made of saddles of camels.
A profound silence prevailed. Then the divine, meaningful words of the Prophet broke the silence of the Hijaz desert. After praising Almighty God, he announced the heart-rending news of his oncoming death and then asked the Muslims, O people! What kind of a prophet have I been for you?"
All exclaimed unitedly, "O Prophet of God! You did your best to admonish and rectify us and never neglected to train us and led us onto the path of piety. May God reward you best".
The Holy Prophet of Islam said, "After me, God"s Book and the sinless leaders are side by side your leader and guide. You should perfectly follow them, so you will not go astray".
Then he took Ali by the hand, lifted him so that all would see him and exclaimed, "O people! Who is the guardian and supervisor of the faithful?"
The Muslims answered, "God and His Prophet know best".
The Holy Prophet of Islam said, "God is my Master and I am the Master of the faithful". Then he added without any pause, "Ali is the Master of those whose Master I am. Almighty God be the friend of his friend and be the foe of his foe. Help those who help him and frustrate the hope of those who betray him...".
The Prophet repeated the sentence, "Ali is the Master of those whose Master I am", three times. At the end of the speech he said, "Those present should convey this truth to those who are absent".
The crowd of Muslims had hardly dispersed when this verse was revealed to the Prophet, "This day have I perfected for you your religion and completed My favour on you and chosen for you Islam as a religion" (5:3).
After the magnificent ceremonies of designating the successor of the Holy Prophet of Islam were over, the Muslims hurried to congratulate Ali for being appointed as the Prophet"s successor and Caliph.
Abu Bakr was the first to congratulate Ali and Umar was the second. They parted with Ali while saying the following words, "Blessed are you, son of Abu Talib, who have become my Master and every believer"s Master". (6)
THE NARRATORS OF GHADIR
As a matter of fact, there are more than 120,000 narrators of Ghadir. According to the command of the Prophet, the Muslims present at Ghadir regarded the incident of Ghadir and the issue of appointing Ali as the successor of the Prophet as most significant and narrated it to the others. (7) And it was for this reason that in public gatherings of Muslims, the reminiscence of Ghadir was renewed repeatedly.
About 25 years after the day of Ghadir, when most of the faithful companions and followers of the Holy Prophet of Islam had passed away, and just a few were still alive, Ali asked the people to bear witness if they had been present in Ghadir and heard the Ghadir tradition from the blessed mouth of the Prophet. Immediately 30 people stood up and narrated the Ghadir tradition. (8)
In 58 or 59 A.H., a year before the death of Mu"awiyah, Imam Husayn, peace be upon him, assembled the Bani Hashim and Ansar and other Hajji"s at Mana and, during an extremely moving speech, asked them, I swear to you by God to speak out if you know that on the day of Ghadir, God"s Prophet appointed Au as the Master and Leader of the Ummah of Islam and commanded the audience to convey this message to the others". All said that they knew this fact. (9)
Sunni scholars have mentioned in their reliable books the names of 110 companions of the Prophet who had heard this tradition from the Holy Prophet of Islam and had narrated it to others. (10) Even a number of scholars and Islamic theologians wrote special books on Ghadir. (11)
THE PURPORT OF THE DISCOURSE ON GHADIR
The available documents reveal that the words mawla (master) and vali (guardian) refer to the successor of the Holy Prophet of Islam and the Guardian of the Ummah of Islam, and that no other meaning can be applied to these two words.
Now, take notice of the following points:
We have realized that the Holy Prophet of Islam was hesitant to propound the Ghadir tradition and that he did not declare it until God openly and seriously commanded him to do so.
It is totally wrong to hold that by the Ghadir tradition the Prophet meant to remind the people of the position of Ali as a friend of the Holy Prophet of Islam and the Muslims. If that were the case, the Holy Prophet of Islam would never have hesitated to announce it, for obviously such an announcement would cause no discord or dissension among the Muslims. Thus the Holy Prophet of Islam surely had reference to the issue of the caliphate and the assignment of his own successor, which was clearly likely to elicit the mutiny and mischief of ambitious opportunists.
Before uttering the well-known sentence, "Ali is the Master of those whose Master I am", the Prophet asked the audience to admit that he himself was their guardian and leader and that he was to be obeyed by them, and after the people present in Ghadir Khum had admitted this fact, the Holy Prophet of Islam attributed the same position to Ali immediately, saying "Ali is the Master and Leader of anybody whose Master and Leader I am".
With the permission of the Prophet, Hassan ibn Sabit composed a poem about Ghadir Khum and circulated it. In this poem, the position of the Caliphate and Imamate of Ali have been openly expressed and specified. No one among that great crowd of Muslims protested that Hassan had misapplied the word mawla (master). Rather, Hassan was confirmed and applauded for this poem.
The poem, in effect, said, After the Holy Prophet of Islam had the people admit that he was their divine Master and religious leader, he said to Ali, "Stand up, Ali. I assent to your Leadership and Imamate after myself. Then, "Ali is the Master and Leader of anybody whose Master and Leader I am. You should all be loyal followers and sincere friends of Ali "."(12)
After the Ghadir ceremonies were over, the Prophet, together with Ali, sat in a tent and ordered all the Muslims, even the women of his own family, to congratulate Au, to swear allegiance to him, and to greet him as the Commander of the Faithful. (13) It is obvious that all these ceremonies and orders testify to nothing other than the designation of Au as the Caliph and Imam of the Muslims by the Holy Prophet of Islam.
Twice the Prophet said to the people, Congratulate me, for God specifically appointed me Prophet and my family Imams". (14)
These testimonies and documents leave no doubt about the Ghadir Khum tradition and the caliphate of Ali.
Notes:
1- Encyclopedia of Farid Vadji, Vol. 3, p. 542.
2- Al-Ghadir, Vol. 1, p. 9.
3- Kamil, p. 216, 278,242.
4- Tarikh Tabari Vol. 3, p. 1171-1173.
5- Fadha"il ul-Khamsah, printed by Dar ul-Kutub ul-Islamiyah, Vol. 1 p. 178-186.
6- Al-Ghadir, Vol. 1, p.9-11.
7- Ibid., p. 60-61.
8- Al-Ghadir, Vol. 1, p.166-174.
9- Ibid., p. 198-199.
10- Ibid., p. 14-61.
11- Twenty six has been mentioned in the first volume of al-Ghadir, p. 152-157.
12- Al-Ghadir, Vol. 2, p.34-41.
13- Ibid., p.274.
14- Bihar al-Anwar, Vol. 16, p. 220-229.
عید سعید اخلاص وبنده گی در برابر حضرت حق
و پرشکوه ترین و زیباترین جلوه تعبد در برابر خالق یکتا
و زیبائی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم
بر شما جوان مسلمان مبارک باد
1- معرفه مانند الشیعه 2- نکره مانند شیعه
هر گاه با الف ولام استعمال شود مانند هولاء الشیعه مراد شیعه علی (ع) است و گروه مشهور به شیعه و اگر بدون الف ولام به کار رود به شخص خاصی مدنظر است که با اضافه معرفه می شود .
ابن القّیم نظری متفاوت با نظریات بالا ذکر می کنند و می گوید در کاربرد قرآنی واژه شیعه و کلمات مترادف مشتقات آن معانی زشت و نا پسندی دارند زیرا در این واژه مفهوم شیاع و اشاعه که ضد ائتلاف و اجتماع نهفته است و از همین رو در کاربرد آن در قرآن مختص فرقه های گمراه و اختلاف افکن و هرج و مرج طلب است . (کتاب اصول المذهب ج1 ص 34 الشیعه ناصرالغفاری )
ابوزهره نیز اعتقاد دارند که منشا و خاستگاه تشیع یهود است که توسط عبدالله بن سبا به وجود آمده است .
نتیجه : لفظ شیعه از نظر لغت و قرآن عام استعمال شده است
شیعه از نظر اصطلاحی
از نظر کاربرد تاریخی و اصطلاحی از معنای عام انصراف پیدا کرده به معنای خاص ، که این معنای خاص پیروان علی بن ابی طالب و فرزندانش ( فیومی ، ابن منظور ، ازهری ، متکلمین مانند ابن خلدون )
مرحوم شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات ص 35 می گوید معنای شیعه دو جور استعمال می شود
1 شیعه 2 الشیعه { ابوحاتم رازی نیز همین تعبیر را دارند } وقد یسقط من لفظ شیعه علامه تعریف التی هی الف و لام و یضاف لفظ منه من لتبعیض و یقال هولاء من شیعه بنی امیه او من شیعه بنی العباس او من شیعه من فلان او فلان و اما اذا دخل علامه التعریف فهو علی التخصیص لامحاله لاتباع امیرالمومنین علی سبیل ولاء والعتقاد بامامته بعد الرسول بلافصل ونفی الامامه من تقدمه فی مقام الخلافه . شیعه در لغت ، به معنای پیروان و یاوران است و بر مفرد و تثنیه و جمع و نیز مذکر و مونث به طور یکسان اطلاق می شود در اصطلاح شیعه به پیروان علی علیه السلام گفته می شود که معتقد به امامت و خلافت بلا فصل او از طریق ( نصب ) و ( نص ) پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله هستند .البته این تنها در واژه شیعه نیست در واژه اسلام نیز همین جور است .
کثرت استعمال و تغلیب در طول تاریخ به گونه ی بوده است که ذهن معطوف می شود به شیعیان علی بن ابی طالب است .مضافا بر اینکه از ان روایات تفضیلی در رابطه با فضیلت اهل بیت (ع) از رسول خدا (ص) به ما رسیده نباید غفلت کنیم. یعنی یکی از مباحث جدی که در تعیین حدود و ثغور واژه شیعه به داد ما میرسد ، همین احادیث پیامبر (ص) است متاسفانه در خصوص روایات تفضیلی اجحاف زیادی در خصوص تشیع شده است و درا ین کتابها روایات تفضیلی ذکر شده است ولی تعریف معنوی کرده اند (کتاب منهاج السنه ابن تیمیه دررد کتاب مفتاح الکرامه ) (الصواعق المحرقه ابن هجر مکی ) ( تهذیب التذهیب ) و(ابن هجر عسقلانی فتح الباری فی شرح صحیح بخاری ) ( الشیعه واهل البیت نویسند احسان الهی زهیرص 52 ) ( اصول المذهب الشیعه ج 1 صفحات 31و32و35و56ناصر الغفاری ) (احمد امین در فجرالاسلام )( الوشیعه موسی جار الله {مرحوم علامه سید محسن رد بر این کتاب نوشته نقض الوشیعه})
ابوحاتم رازی در کتاب الزینه می گوید واژه شیعه جز چهار واژه اولیه ی است که در زمان رسول الله استعمال شده است .
در معنای اصطلاحی کلی است
آیا می شود واژه شیعه را یک تعریف جامع و مانع نمود یا نمی شود ؟
در جواب می گوییم که می شود ولی نیاز به دقت و تلاش بیشتری است ، عقیده به امامت علی و آل علی براساس نص و روایت است
تعاریف واژه شیعه
1 - شهید ثانی الشیعه من شایع علیا ای اتبعه و قدمعه علی غیره فی الامامه و ان لم یوافق علی باق الائمه فیدخل فیهم الامامیه والاجارودیه( توضیح ایشان معتقد بودن که پیامبر به علی تصریح وصفی کرده است نه اسمی ) من الزیدیه ولاسماعیلیه غیر ملاحظه منهم الواقفیه والفتحیه ( شهید ثانی ج2 ص 228 شرح لمعه )
2- شیخ مفید الشیعه هم من شایع علیا و قدمهم علی اصحاب رسول الله و اعتقد انه الامام بوصیته من رسوالله او به اراده من الله تعالی نصا کما یری الامامیه او وصفا کما یری الجارودیه ( موسوعه عتبات مقدسه شیخ مفید ص 96) خصوصیات : پیروی از علی در عمل و گفتار و مقدم داشتن پیامبر بر سایر اصحاب
3 - تعریف نوبختی : الشیعه هم فرقه علی ابن ابی طالب المسمون بالشیعه علی فی ضمن نبی و من وافق موده موده علی ( فرق الشیعه ص 36) شیعه نخستین فرقه اسلامی است ؛ آنان پیروان علی (ع) و معتقدان به امامت او بودند که در زمان پیامبر (ص) و پس از ان وجود داشتند . اولین کسانی که در اسلام به اسم شیعه نامیده شدند مقداد ، سلمان فارسی ، ابوزر و عمار و یاسر بودند
4- شهرستانی : الشیعه هم الذین شایعو ا علیا علی (رض الله عنه ) الخصوص و قالو با امامه و خلافته نصا و وصایتا اما جلیا و اما خفیا و اعتقد وا ان الامامه لا تخرج من اولاده وان خرجت فبظلم یکون من غیره او بتقیه من عنده ( ملل و والنحل ج 1 ص 131)
5 – ابن هزم : ومن وافق الشیعه فی ان علیا افضل الناس بعد رسول الله و احقهم بالامامه و لده من بعدی و هو شیعی ٌ و ان خالفهم فی ما ذکرنا و لیس شیعه ( الفصل ج 2 ص 313)
نشات تشیع
نظریات گوناگون در خصوص نشات التشیع
1 - سقیفه بنی ساعده
2- زمان خلافت عثمان ( عبدالله بن سبا ؛ این دسته معتقد هستند که نشات تشیع یهودی است )
3- حکومت علی (ع)
4 – واقعه عاشورا 5- نظر شیعه : منشا تشیع مصادف است با صدر اسلام یعنی از زمان گفتن کلمه قولوا لا اله الله شیعه را نیز پیامبر بیان کردند و رو می کنند به علی و میفرمایند: یا علی انت و شیعتک فی الجنه }
بنام خدا
مفهوم شناسی یا مصطلحات شیعه شناسی
تعریف ابن اثیر جزری در النهایه
حصر الشیعه الفرقه من الناس وتدعی علی الواحد واثنین و الجمع والمذکر به لفظ الواحد معنی الواحد وقد غلب هذالاسم علی کل من یضعم انه یتولی علیا و اهل بیته ی حتی صار له اسما خاصا و اذا قیل فلان من الشیعه عرف انه منه ، و تجمع الشیعه علی الشیعه و اصلها من المشایعه و هی المتابعه
سایر لغت شناسان هم مانند فیروز آبادی و ابن منظور معانی همسویی را با این تعریف ذکر کرده اند .
نتیجه سخن شناسان واژه شیعه از نظر لغوی وضع موضوع له عام دارد به معنی مطلق یاری و همراهی اما بر اثر کثرت استعمال از باب تغلیب ، در شیعیان علی ابن ابی طالب علم شده علم شده و از آن معنای عام انصراف پیدا کرده به شیعیان علی ابن ابی طالب ، البته این استعمال و تغلیب تنها در شیعه نیست بلکه در خیلی از اسم ها همین طور استعمال وجود دارد مانند مسلم .
ازهری در رابطه با شیعه بدون در نظر گرفتن معنای لغوی این واژه می گوید : الشیعه قوم یحزون هوا عترت النبی (ص) یقالونهم . شیعه به کسانی اطلاق می شود که محبت و عشق عترت پیامبر را در دل می پروانند .
ابن خلدون { یکی از بزرگترین لغت شناس و جامعه شناس ، کسی که دارای علم تحلیل تاریخ کتاب معروف ایشان العبر است { جمله معروف قتل الحسین بصیف جده که البته به ایشان نسبت دادند ) ابن العربی کتاب معروف العواصم و الغواصم و احکام القرآن پردازش سخن معروف از ابن العربی است که ابن خلدون پر و بالش داد } در کتاب مقدمه کتاب العبر ص 210چاپ دارالفکربیروت می گویند : اعلم ان الشیعه لغه هم السهب التباع و یطلق فیه عرف الفقها ء والمتکلمین من الخلف السلف و علی اتباع علی و بنیه (رضی الله عنه )
سه خصوصیت به صورت مانعه الخلو با توجه به تعاریف بالا در معنا و مفهوم واژه شیعه قید شده است
1 – اطاعت
2- یاری دادن
3 – موافقت و همراهی
استعمالات قرآنی لفظ شیعه
کتاب الزینه فقه الغه ابوحاتم رازی ( متوفی 322 قرن چهارم زندگی کرده است یک از بزرگان اسماعیلی محسوب می شود ، معروف است که ابو زکرّیای رازی مناظره معروفی وجود دارد { مفردات راغب اصفهانی نیز فقه الغوی است } ) در کاربرد قرانی لفظ شیعه آورده است :
شیعه در لغت به معنای حزب دسته و گروه است خداوند عزوجل در قرآن می فرماید: کسانی که دین خود را پراکنده کردند وگروه گرو شدند .
ابوعبیده از اولین مفسران جهان اسلام در تفسیر این آیه می گوید : یعنی به فرقه ها و احزاب تبدیل شدند ، کل حزب بما لدیهم فرحون یعنی هر گروهی هر آنچه دارند دلخوش هستند ، و در اینجا یعنی همان هر شیعه هر فرقه . همچنین اگر در میان مردم خبری پخش و پراکند شوند می گویند شاء الخبر فی الناس . هر دوی این معانی دلالت دارند بر تفرقه و تشتت و جدائی که ابن القیم نیز به همین معانی استناد کرده و می گوید همین معنا از شیعه به دست می آید .
مجاهد نیز در تفسیر این آیه می گوید : شیعه یعنی امت ، هنگامی که گفته می شود آن شخص از شیعیان فلانی است یعنی همراه او راه می رود ، یعنی مشایعت . و متعابعت .
کسائی می گوید : تشیّع به معنای تعاون است ، و شیعه در آیه مذکور به معنای هریک از یاری کنند گان بوده و تشایعوا هم به معنای تعاونو ا است
ابوعبید گفته است از همین باب است که به مرد شجاع می گویند مشیع و گاهی نیز شیعه به معنی پراکندگی است از همین باب است معنای حدیث از ابن مسعود یا سعد پرسیدن که چه چیزی تو را از چنین و چنان کاری باز میدارد گفت من اکراه دارم که پیش رسول خدا بیایم و ایشان به من بگویند شیعت بین امتی ، یعنی امت مرا پراکند و متفرّق ساختی .
شیعا در آیه کانو شیعا نیز از همین قبیل و به معنای فرقا امده است .
ابوعبیده ه در باره آیه شیع الا ولین گفته است شیع یعنی امم پیشین در کلام ابوعبیده بین صدر وزیل آن تناقض است ، و مفرد آن شیعه است و به دوستان نیز شیعه می گویند وی در باره آیه و جعل اهلها شیها نیز گفته است شیعه یعنی فرقه ها و شیعه علی را بدین جهت بدین نام خوانداند که آنها فرقه ی بودند که از آن پیروی و به آن کمک کردند . بدین جهت به پیروان علی گفتند شیعه علی و به پیروان معاویه احزاب گفته شده است . از اینجا روشن می شود که لفظ شیعه اساسا به پیروان علی (ع) اطلاق شده است .
بنابراین واژه شیعه بدو صورت ذکر می شود
خود ارضائی خوب یا بد ؟!
بله شما هم با من در این بحث همراه شوید نظر خودتان را برایم بگوئید وتا آخر مقاله را دنبال کنید و درآخر راه کار های را برای ترک این عمل شنیع بیان کردم دقت کنید !
برای جلوگیری از خود ارضایی به نکات زیر توجه فرمایید:
1ِـ بر اساس تحقیقات به عمل آمده، بیشتر افراد مبتلا به استمنا اظهار کرده اند ، آن قدر اراده ندارند تا بتوانند دست از این کار بردارند. اینان خود را غریقی می بینند که میان امواج خروشان دریا گرفتار شده اند، در حالی که حقیقت این نیست. در طول زندگی به موازات رشد بدنی، اراده نیز تعمیق می یابد و انسان در هر شرایطی قادر به تسلط بیشتر بر خواسته های خود می باشد. بنابراین اولین راهکار تقویت اراده است. عواملی در تقویت اراده مؤثر است مانند: 1ـ تمرکز بخشیدن به فعالیت های گوناگون. 2ـ توجه به عبادات به ویژه نماز که تمرین تمرکز فکر است. 3ـ پایان رسانیدن کارهای نیمه تمام. 4ـ تلقین مثبت. همواره به خود این گونه تلقین کنید که اراد? انجام این کار را دارید و شکست مفهومی ندارد. تلقین در ترک عادات نامطلوب و غلبه بر خودارضایی مؤثر است. پل ژاگو می گوید: «وقتی بخواهیم با عادت زشتی ستیزه کنیم، ابتدا باید نتایج نامطلوب آن را در نظر مجسّم سازیم، بعد منافعی را که در نتیج? ترک آن عاید می شود، در روح خود تصور کنیم، در نتیجه این عمل، هر بار که چنین نمایشی در روح خود می دهیم، بر آن تحریک یا وسوسه چیرگی یافته و لذت ترک آن را در خود احساس می کنیم. اگر تلقین به نفس را بلافاصه پیش از خواب اجرا کنیم، مؤثر تر از مواقع دیگر خواهد بود. به طور کلی، متمرکز ساختن فکر در کاری که می خواهیم برای اجرای آن فردا صبح در فلان ساعت بیدار شویم کافی است». بنابراین باید خود را باور کنید و ترس و شکست را به خود راه ندهید. بدانید که اگر بخواهید می توانید. این جمله شعار نیست، بلکه در عمل نیز افراد زیادی توانسته اند بر عادات ناپسند غلبه کنند و به حال طبیعی برگردند.
2ـ گسترش دایر? ارتباطات: افراد مبتلا به انحرافات اخلاقی و جنسی معمولاً از بُعد ارتباطی، آسیب دیده و تنهایی را برگزیده اند. درمان خودارضایی وقتی میسر است که از انزوا خارج شوید و به جمع بپیوندید. در محیط دانشگاه در فعالیت های فوق برنامه مانند اردوهای دانشجویی یا فعالیت های هنری مانند شعر، سرود، بازی در نمایش، تئاتر و غیره حضور فعال داشته باشید.
3ـ تغییر زاویه نگرش و عمل: یکی از شیوه های درمان خودارضایی، تغییر جهت دادن انرژی روانی جوان از هدف های جنسی به هدف های فرهنگی و هنری است. البته انتخاب اهداف مذکور بستگی به استعدادها و توان های جوان دارد. گرایش به معنویت یک نوع تصعید نیز می تواند حساب شود. به طور کلی منظور آن است که هر وقت خواستید به عادت ناپسند روی آورید، فوراً خود را مشغول کار دیگری کنید که به آن علاقه دارید.
4ـ مثبت گرایی: هرگونه منفی گرایی و احساس پوچی، درمان خودارضایی را به تأخیر می اندازند، در عوض اصلاح فکر و مثبت گرایی، گام مؤثری در ترک خودارضایی محسوب می شود. قطعاً درگذشته موفقیت هایی داشته اید، مانند موفقیت در درس ها یا حرفه و شغل که بسیاری از جوانان آرزوی آن را دارند. این پیروزی را مورد توجه قرار دهید و بر نقاط مثبت خویش و خود باوری و ایمان به خود پافشاری کنید. در این صورت احساس می نمایید هنوز قادرید زندگی نوینی را بیافرینید.
5ـ امید آفرینی: بیش تر افرادی که دچار خودارضایی شده اند، از دو جهت نگرانی دارند: از گذشته و از عوارض جسمی و روانی.از این رو احساس ناامیدی می کنند ؛ در حالی که آنان نباید تصوّر کنند بعد از چند بار توبه و شکستن آن، دیگر امیدی وجود ندارد. در توبه همیشه به روی بندگان گناهکار باز است و امکان بازگشت فراهم می باشد. "این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آی" امام باقر(ع) فرمود: محبوب ترین افراد پیش خدا گناهکارانی هستند که بیشتر در معرض گناه بوده و توبه کرده اند. کافی است از صمیم دل توبه کنید و بر ترک گناه تصمیم بگیرید. اگر این اتفاق بیفتد، مانند کسی هستید که اصلاً گناهی مرتکب نشده است.
در مورد زیان های جسمی و روانی ناشی از خود ارضایی مانند احساس درد در ناحیه چشم و گودی چشم و غیره، هم? این عوارض، در پرتو معالجات و تدابیر درمانی قابل جبران است.
6ـ درمان تدریجی: ترک عادت نامطلوب به طور ناگهانی و دفعی امکان پذیر نیست، بلکه هرگونه تغییر نیازمند فرصت بخشیدن و گذشت زمان خواهد بود، پس مرحله به مرحله پیش بروید و از ادام? کار خسته نشوید.
7ـ پرورش معنویت: نماز بهترین راه ارتباطی با خدا است و سد پولادینی در برابر امواج گناه به حساب می آید، پس نماز عاملی تهاجمی علیه انحرافات است. هر چه می توانید رابط? خود را با خدا تقویت کنید و نماز را با توجه کامل بخوانید. خود را در برابر وسوسه های شیطانی مسلّح سازید. هر روز قرآن بخوانید و دعاهای مورد علاقه به ویژه مناجات شعبانیه همراه با معنای آن را زمزمه کنید.
8ـ ورزش: یکی از عواملی که هم در پیشگیری نقش دارد و هم در درمان، ورزش است، از جمله کوهنوردی که انرژی های متراکم را در مسیر سالم به جریان می اندازد.
9ـ ازدواج: در اولین فرصت ازدواج کنید، حتی اگر به صورت نامزدی و عقد کردن انجام گیرد.
10ـ رژیم غذایی: از خوردن غذاهایی که مقدار زیادی کالری دارد، اجتناب کنید.
11ـ درمان طبی: در مواردی لازم است به متخصص مراجعه کنید. تزریق نوعی هورمون موجب تعادل تمایلات می شود.
12 - به صورت طاق باز نخوابید و از دمر خوابیدن به گونه اى که شکم و سینه ها روى زمین قرار گیرد, اجتناب کنید و از قرار دادن پا روى پاى دیگر هنگام خواب خوددارى شود.
13 - پیوسته با لباس گشاد و آزاد بخوابید و از خوابیدن با شورت پرهیز کنید. هرگز در یک اتاق دربسته وخلوت نخوابید و عادت کنید اتاق خوابتان مقدارى روشنایى داشته باشید.
14 - نگه داشتن ادرار و مدفوع , علاوه بر ایجاد سنگ کلیه و مثانه و بیمارى هاى انگلى و قارچى و بالارفتن میزان اورهء خون , باعث فراهم شدن زمینه اى مساعد براى بیمارى هاى جنسى واستمنا است.
15 - از توقف زیاد در توالت جدّاً بپرهیزید. مخرج بول و غایط همیشه با آب سرد شست و شو داده شود و از شستن با آب گرم خودداری نمایید. مگر درمواقع بیمارى یا حساسیت از پاک کردن با دستمال کاغذى و غیره . در حمام کردن نیز به این مسئله توجه داشته باشید که آب چندان گرم نباشد.
16 - از پوشیدن لباس زبر یا بسیار نرم اجتناب شود. هم چنین از پوشیدن لباس هاى کیپ و چسبان مانند شلوار جین خوددارى گردد.
17 - سعى کنید هفته اى دو روز و یا اقلاً یک روز, روزه بگیرید و شب ها, غذاى سبک بخورید; زیرا در کاهش و تعدیل غریزهء جنسى مؤثر است . از مصرف غذاهاى داراى مواد پروتیینى زیاد و ادویه و غذاهایى که طبیعت گرم دارند, مانند عسل و خرما و موز و یا پیاز و سیر خوددارى کنید. بیش تر از لبنیات مخصوصاً ماست و هم چنین سبزى ها به خصوص کاهو و کلم استفاده کنید.
موفق باشید
راستی نظر یادتون باشه
نگاهی به زندگانی امام جواد علیه السلام
آگاهیهای تاریخی درباره زندگی امام جواد علیه السلام چندان گسترده نیست؛ زیرا افزون بر آن که محدودیتهای سیاسی همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم علیه السلام می گردید، تقیه و شیوه های پنهانی مبارزه که برای " حفظ امام و شیعیان از فشار حاکمیت" بود، عامل مؤثری در عدم نقل اخبار در منابع تاریخی است. افزون بر آن، زندگی امام جواد علیه السلام چندان طولانی نبوده است که اخبار فراوانی هم از آن در دسترس ما قرار گیرد. و نیز گفتنی است، زمانی که امام رضا علیه السلام به خراسان برده شد، هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگی می کرد. و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا علیه السلام چنین بر می آید که امام جواد علیه السلام آن هنگام در مدینه اقامت داشت و تنها برای غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در طوس حضور یافت. هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در سال 204 به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می دانست که شیعیان پس از امام رضا علیه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم علیه السلام توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا علیه السلام در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه، به گونه ای که می کوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد. اینک نوبت امام جواد علیه السلام فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی می توانست از طرفی امام را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماس های آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد. بر اساس برخی نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال204- بلافاصله امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد فراخواند.(1) افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده است. اکنون می بایست با فرزند وی به گونه ای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبرّی شود. از روایتی که شیخ مفید از ریان بن شبیب نقل کرده، چنین بر می آید: موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنانکه درباره امام رضا علیه السلام هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند.(2) ولی به طوری که از دو روایت فوق برمی آید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمی آورد که :" لَم یتَفَقَّهُ فی دینِ الله ولا یعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته"؛کودکی که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و واجب را از مستحب باز نمی شناسد. مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی برپا کرد و امام جواد علیه السلام را به مناظره علمی با یحیی بن اکثم، بزرگترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراض کنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند.(3) این در حالی بود که بنا به این دو روایت، هنگام عقد ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام هنوز به آن حضرت " صبی" اطلاق می شده است. مکتب علمى امام جواد علیه السلام
مىدانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آنها است. این پیشوایان بزرگ هرکدام درعصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مىکردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مىکردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقرعلیه السلام و امام صادق علیه السلام شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق علیه السلام بالغ برچهار هزار نفر مى شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى علیه السلام به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و ازاین نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق علیه السلام کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد. بنابراین اگر مىخوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جوادعلیه السلام قریب صد و ده نفر بودهاند (4) و جمعا 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (5) ، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق نظر دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نکرد! درعین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجستهاى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تالیفات متعدد بودند. از طرف دیگر، روایان احادیث امام جوادعلیه السلام تنها در محدثان شیعه خلاصه نمىشوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کردهاند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى با سند خود ازآن حضرت نقل کرده است. (6) هم چنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى» در کتاب «معالم العترة الطاهرة» (7) و مؤلفانى نیز مانند: ابو بکر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل کردهاند. (8)
نحوه شهادت حضرت درباره آمد و شد امام در مدینه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پاره ای از روایات آمده است.(9)فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال 220، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمی توانست بی ارتباط با جنبه های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست همان سال که حضرت جواد علیه السلام به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها 25 سال از عمر شریفش می گذشت. عناد عباسیان با آل علی علیه السلام به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت متنابهی تابعیت مستقل آنها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در شهادت امام جواد علیه السلام. همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می باشد.
مرحوم شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد علیه السلام، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است.(10) بنا به روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است.(11)پاره ای از منابع اهل تسنن، اشاره بر این دارند که امام جواد علیه السلام به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است.(12) در حالی که منابع دیگر، حاکی از آنند که معتصم به ابن زیات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام به بغداد بفرستد.(13) ابن صبّاغ نیز با عبارت" اِشخاص المعتصم له من المدینة"(14) این مطلب را تأیید کرده است. مسعودی روایتی نقل کرده که بنابر آن، شهادت آن حضرت به دست ام فضل، در زمانی رخ داده که امام از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود.(15) ام فضل پس از شهادت امام، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست.(16) این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد علیه السلام از دو جهت ناکام مانده بود:نخست آن که از آن حضرت دارای فرزندی نشد.
دوم آن که امام نیز چندان توجهی به وی نداشت . ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامه ای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از این که امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت:ما تو را به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایتها نکن.(17) به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم انجام شده است.(18) و بالاخره امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و حرم مطهر ایشان در کاظمین عراق قرار دارد که ملجا و پناهگاه عاشقان ایشان است .پی نوشت ها - الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص 65
2- الارشاد، ص 319.
- همان، صص319-320.
4- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 397-409. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مىداند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1410 ه. ق) و قزوینى آنها را جمعا 257 نفر مىداند (قزوینی، سید محمد کاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق)
5- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى که کرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و... ، تعداد مذکور در فوق ضبط کرده است.
6- تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی،ج3، صص54 و55.
7- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1403 ه. ق،ج2، ص 35.
8- ابن شهرآشوب،قم،المطبعة العلمیة،ج 4، ص384.
9- الکافی، ج1، صص492-493.
10- الارشاد، ص 326.
11- تاریخ گزیده ، صص 205-206.
12- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 103؛ شذرات الذهب، ج2، ص 48.
13- بحارالانوار، ج50، ص8.
14- الفصول المهمه، ص 275.
15- مروج الذهب، ج3، ص 464.
16- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص 104، الفصول المهمه، ص 276. ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.
17- الارشاد، ص 323.
18- الکافی، ج 1، ص 323.