تقدیم به :
حضرت بقیّةاللهّ الاعظم "عج"
ابرمرد عقلانیت در آخرالزمان
پیش نوشتار
یکى از مصیبتهاى بزرگى که ابناى بشر، در این عصر به آن گرفتار هستند، عدم تفکّر در هدفگرایى بلند مدّت، براى خود است و علّت آن به بىتوجهى نسبت حقیقت وجودىاش برمىگردد. در فکر ساختن دنیاى بهتر و گسترش آن بىوقفه تلاش مىکند ولى اندیشهاى براى بهترکردن آخرت خویش ندارد. آنقدر غرق در حیات زودگذر خود شده است که فراموش کرده براى اینجا آفریده نشده، بلکه گوهر عظیم خلقت یعنى عقل را گم کرده و به علمِ تا کنار گور بسنده نموده؛ این وضعیت عمومى آدمیان مىباشد. اگر در هر یک میلیون انسان یک نفر اینگونه نبود، قابل ذکر نیست. گردانندگان پر مدّعاى با تدبیر جهان، که با راه غیر عقلانى به حکومت مستند و با دیدِ خود همه چیز را مىنگرند، زحمت ذرّهاى فکر کردن را به خود نمىدهند که چگونه خود و بردگان تحت سیطرهىشان را لحظاتى آزاد کنند تا بیرون از زمین را بنگرند و بفهمند باید به فکر آبادانى بود ولى نه فقط تا آخرین نفسها در اینورِ گورستان بلکه غیر از اینجا، مکان و جهان دیگرى هست که آنجا راآنگونه که باید باشد، لازم است بسازیم؛ گلستان کردن آنجا مهمّ است نه این کوچستان. تعقّل نکردن، دلیلى بر مشغولیّت ذهن و فکر مابه زندگى روزمرّهى تکرارى است. شاید در خبرها شنیدهباشید که در انگلستان از هر ده نفر یک نفر مىداند چگونه تخممرغِ آبپز تهیه کند؛ وقتى بشر امروز در کشورى پیشرفته! حتّى چنین عملى را نداند، چقدر نسبت مسایل دیگر بهخود زحمت فکرکردن مىدهد؟ انحطاط فکرى و بىخِرَدى در جهان، نتیجهى اشتغالِ بىوقفهى انسان، به آن دسته از امورى است که عقل آدمى را به بىهوشکدهى پنهانى سپرده و معلوم نیست کىْ از این حالت و مُردگىمتحرّک بیرون مىآید؟
انسان عصر دیجیتال نیاز به بیدارى و هوشیارى عقلى به معناى حقیقى آن دارد تا بتواند بهخود آید. براىاینکه بتوانیم قدمى دراین برداریم، بحث مذکور را بهطور خلاصه آوردهایم؛ امید است اندیشمندان در این باره یارىنمایند و در تکمیل آن عنایت ورزند. چون با دیدِ ناقص خود توان پرداختن به موضوع «عقل» را نداشتیم، با استفاده از قرآن و حدیث نکاتى را که ضرورت داشت،آوردهایم. امید است، برگ عیشى براى آخرت ما باشد و با تعقّل و تدبّر به آنچه لازم است، بپردازیم.
قابل ذکر است، احادیث سعى شده بطور روان و ساده ترجمه شود در صورتى که به کتابى براى برگردان فارسى مراجعه شده، در تغییر لغات نهایت دقّت صورت گرفته که ضمن روانى، معناى اصلى رابرساند.
نصرت الله جمالى ـ 1/8/1381= 16 شعبان 1423
عقل چیست؟
ما چقدر از عقل بهرهمندیم؟
از هرکس در بارهى عقلش سؤال کنیم، غیر ممکن است پاسخ منفى بشنویم. خیلى از انسانها هستند که هر کارى انجام مىدهند، آنرا عاقلانه مىدانند و حاضر نیستند بپذیرند که شاید در کار خود اشتباه کنند مگر اینکه بعد از گذشت زمان و عدم موفقیت در آن کار، بفهمند اشتباه فرمودهاند. فهمیدنِ اشتباه بعد از گذشت زمان، درمانى براى دردِ دیر فهمیدن نخواهد بود و فایدهاى نخواهد داشت جز اینکه حدّاقل درک نماید همیشه درست اقدام نمىکند. ماباید توجه داشته باشیم، خیلى از مسائل و جریانهایى در جهانِهستى وجود دارند که به تنهایى و با عقل خود نمىتوانیم آنها را درک کرده و بشناسیم؛ باید براى معرفت و شناخت آنهااز طریق وحى وارد شویم. از همه مهمتر همین «عقل» و «عاقل بودن» است که چون به بُعد روحانىِ انسان مربوط مىشود، باید از احادیثِ بزرگان اسلام استفاده کنیم. نخست دربارهى «عقل» سخنى در حدِّ نیاز بیاوریم تا نسبت به آن شناخت پیدا کرده سپس به بحث «عاقل» مىپردازیم تا بدانیم چقدر از عقل برخورداریم.
1. عقل در لغت
معناى اصلى عقل، منع کردن، بستن و نگهداشتن است؛(1) «عقال» شتر را به این جهت عقال گفتهاند که با بستن پاى شتر، مانع حرکت آن مىشوند یعنى کار آن طنابِ مخصوصِ «پابند» یا «زانوبند»، جلوگیرى از جابهجایى شتر، در دشت و صحرا است تا صاحب آن بتواند وقتى به آن نیاز دارد، از دسترسش دور نشده باشد و با «عقال»، آن حیوان را مهار کند و در سیطره و تحت سلطهى خود نگه دارد.
از این معناى اصلى عقل و کاربرد «پابندِ شتر» در مىیابیم که عقل وسیله و ابزارى در وجود انسان است تا مانع از انجام کارهاى نادرست و بر خلاف سرشت و فطرت انسان گردد.
غیر از معناى اصلى، معانى دیگرى که براى عقل مطرح شده، جدا از معناى اصلى آن نیست و عبارتند از:
ـ درک کامل چیزى.
ـ حقیقتى که خوب و بد، راست و دروغ، حق و باطل را با آن تشخیص مىدهند.
«ابن فارس در کتاب خود آوردهاست:
این ماده داراى یک معناى اصلى است که بیشتر دلالت بر بستگى و گرفتگى در چیزى مىکند و از آن است عقل که از گفتن و انجام دادن هر قول و فعل زشت و ناپسند جلوگیرى مىکند»(2)
2. عقل در قرآن
در قرآن 49 بار از مادهى عقل استفاده شده که همه آنها حالت فعلى دارند، 48 بار آن فعل مضارع و یکبار فعل ماضى آمده است. بسیارى از آیات براى وادار کردن و تحریض مخاطبان قرآن به اندیشیدن براى درک و فهم بیشتر و بهتر، و پذیرش سخن حق از غیر آن است. و باید گفت هر کجا قرآن مىفرماید: «اَفَلایَعْقِلون»؛ آیا عقلشان را به کار نمىبندند یا تعقُّل نمىکنند؟ یا مىفرماید: «اَفَلاتَعقلون»؛ آیا تعقل نمىکنید، با آیاتى که از مادهى فکر استفاده کرده، هم مفهوم و هم معنا مىباشند و همان درخواست را مطرح مىکنند: «اَفَلاتَتَفَکَّرون»؛ آیا فکر نمىکنید.
اضافه بر این، هر کجا از مادهى «فقه» نیز استفاده شده، همین خواهش مطرح است که فهم چیزى را طلب مىکند.
اکنون به آیاتى که گویاى مطلب فوق است، توجه فرمائید.
* «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرون»:
این چنین خداوند براى شما آیات را روشن مىسازد، شاید اندیشه کنید. (آیهى 219 بقره)
* «کذلک یُبیِّنُ اللّهُ لَکُم الآیاتِ لَعَلَّکُم تَعقِلون»:
این چنین خداوند براى شما آیات را روشن مىکند شاید که بیندیشید. (آیهى 61 نور)
* «اُنظُر کَیفَ نُصَرِّفُ الآیاتِ لَعَلَّهُم یَفْقَهُونَ»:
ببین چگونه آیات گوناگون را (براى آنها) بازگو مىکنیم، شاید بفهمند. (آیهى 65 انعام)
ملاحظه مىشود در هر سه واژه، معناى مشترکى در نظر گرفته شده که از «عقل»، «فکر» و «فقه» برداشت مىشود و آن درک کردن، تشخیص دادن و شناخت سره از ناسره مىباشد. لذا عقل در قرآن به معناى وسیلهاى براى درست اندیشیدن و به شناخت حق از باطل رسیدن است. به عبارت دیگر عقل، قوّهى سنجش، و کارش راهگشایى براى انسان است تا راه را از چاه تشخیص دهد.
با توجه به مجموعهى آیات قرآن دربارهى «تعقُّل»، «تفکُّر»، «تدبّر» و «تَفَقُّه» که انسان را به این سمت و سو مىکشاند، از او مىخواهد زندگى را بر اساس عقل و اندیشه بنا نهد تا بتواند خود را از ورطهى هلاکت در دنیا و آخرت، برهاند.
3. عقل در حدیث
کاربرد این واژه در حدیث زیاد است که ما به اندازه نیاز به آن مىپردازیم تا بیشتر معناى عقل برایمان روشن شود.
الف: «مهارکردن» و «بازدارندگى»؛«عِقال»
در روایتى از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله آمده که این معنا بکار رفته است: اِنَّ العقلَ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ وَ النَّفسُ مِثلُ اَخبَثِ الدَّوّابِ، فَاِنْ لَم تُعقَل حارَت:(3) عقل، بازدارندگى از جهل و نادانى است و نفس انسان مثل خبیثترین جنبندگان است که اگر مهار نشود، بىراهه مىرود. منظور این است که: نمىگذارد جهل در وجود انسان پیشروى کند. یا در حدیثى دیگر، همین مضمون، این طور آمدهاست:
العاقل مَن عَقَلَ لِسانَه(4): عاقل کسى است که زبانش را مهار کند. (امام على علیهالسلام )
ب: حکمت
حکمت عبارت است از نیرویى قوى که انسان را با دلیل و برهان به نتیجهاى پایدار مىرساند. امام موسى بن جعفر علیهماالسلام در وصایاى خود به هشام بن حکم فرمود... و قال: «لَقَد آتَینا لقمانَ الحِکمَةَ» قال: الفَهمُ وَ العَقل(5): آنجا که خداوند مىفرماید به لقمان حکمت دادیم یعنى فهم و عقل عطا کردیم.
ج: دلیل و حجّت
در احادیثى از عقل به دلیل یا حجت یاد مىکند که دلیل، راهنماگر انسان، براى کم کردنِ ناآگاهىها و افزایش آگاهى هاست: (العقل دلیل المؤمن(6) امام صادق علیهالسلام ).
در حدیث مفصلى از امام موسى بن جعفر علیهماالسلام به هشام آمده که: خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت ظاهرى و حجت باطن و درونى، حجت آشکار، پیامبران و امامان و حجت درونى عقلاست.(7)
د: دین یا نتیجهى عقل
در روایاتى دیندارى نشانهى عقل انسان و نتیجه و ثمرهى آن قلمداد شده، امام صادق علیهالسلام فرمود:مَن کانَ عاقلاً کان لَه دینٌ...
امام على علیهالسلام فرمود:: لا دینَ لِمَن لا عقلَ له:(8) کسى که عقل ندارد، از دین بىبهره است.
ه: نور و چراغ
احادیثى عقل را نور نامیده یا آنرا به چراغ تشبیه کردهاند:
العقلُ نورٌ فِى القلبِ یُفَرِّقُ بِهِ بَینَ الحقِّ وَالباطِل:
عقل نورى است در قلب، که با آن، بین حق و باطل تفاوت گذاشته مىشود. (پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله )
مَثَلُ العَقلِ فِى القلبِ کَمَثَل السِّراجِ فی وَسَطِ البَیت(9):
مثل عقل در قلب، مانند چراغ است در وسط خانه. (پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله )
کاملاً روشن است نور، عامل نجات انسان از تاریکى و ظلمت مىباشد و با آن مىشود آنچه را براى انسان مفید است، برگزید و از هر چه باعث زیان و ضرر است، برحذر بود.
و: عامل شناخت
عقل انسان را به شناخت مىرساند، و ابزار معرفت و آگاهى است، امام صادق مىفرماید:... عَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القبیح...(10): به وسیلهى عقل، خوبى را از بدى و زشتى تشخیص مىدهند.
ز: میانهروى و تعادل
عقل عامل مهمى در میانهروى یا انتخاب «خَیرُ الاُمورِ اَوسَطُها»(11) مىباشد. لذا مى توان آن را اصل و وجودِ حدِّ متوسط چیزى به حساب آورد و در انجام کارها از «تند رَوى» یا «کُند رَوى» دورى جست؛ به عبارت بهتر، عقل نمىگذارد شما، از تعادل خارج شوید و گرفتار افراط و تفریط گردید؛ امام على علیهالسلام مىفرماید: عقل آن است که میانهرو باشى و از اسراف و زیادهروى دورى کنى، وعده که مىدهى تخلّف نکنى و چون غضبناک شدى بردبارى نمایى: العَقلُ اَنَّکَ تَقتَصِدُ فَلا تُسرِفُ و تَعِدُ فَلا تُخلِفُ وَ اِذا غَضَبتَ حَلُمتَ.(12)
آنچه از مجموع این معانى مذکور در روایات بدست مىآید، عقل عاملى بازدارنده و وسیلهاى گزینشگر براى انسان است؛ به عبارت بهتر، قوّهى تشخیص براى بهرهبرى از بهترینها و دورى گزیدن از بدترینها را عقل نامیدهاند.
امام على علیهالسلام در نهجالبلاغه به همین برداشت اشارهمىکند: کَفاکَ مِن عقلِکَ ما اَوضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِن رُشدِک(13): عقل، تو را کفایت کند که راه گمراهى را از رستگارى برایت روشن مىکند.
4. جنس عقل
با توجه به اینکه وجود انسان از دو بعد مادّى و روحانى تشکیل شده، باید منشأ عقل، یکى از این دو باشد؛ چون ماده و جِرم فاقد شعور است، عقل نمىتواند از آن به وجود آمده باشد؛ پس باید قبول کنیم از جنس روح است یا بهطور ویژه خلقتى جداگانه دارد.
بهتر است بگوییم: از راه عقل به این نکته مىرسیم که «هستى» از مادّه و روح بیرون نیست. پس نمىشود غیر از روحانى بودن براى او جنسى تصور کرد. به قول پروفسور «کامیل فلاماریون»:
«چگونه مىتوان قبول کرد اجسام ـ از جمله ماده عصبى ـ که فاقد شعور، آگاهى، احساس و...هستند،مىتواند مولّد خرد، آگاهى، ذوق، شعور، احساس ... باشند چطور اجسام فاقد آگاهى مىتوانند خلاقیت و آگاهى رابه وجود بیاورند؟»(14)
لذا عقل که آگاهى، علم و شعور است ربطى به عالم ماده ندارد و باید وجودِ آن را از مبدأ جهانِ هستى دانست.
در ضمن، وقتى به احادیث مراجعه مىکنیم، نظرمان تأیید مىشود، البته همانطور که قبلاً ذکر شد، «عقل»، «نور» نامیده شده است و پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:اَلعَقلُ نُورٌ خَلَقَهُ اللّهُ لِلاِنسان ...(15): عقل نورى است که خدا براى انسان آفرید.
در روایتى از امام صادق علیهالسلام آمده که: خداوند عقل را از چهار چیز آفرید: علم، قدرت، نور و مشیّت امر پروردگار و پابرجایى و بنیادش بر علم و دانش است، که همیشه در ملکوت ـ عالَم فرشتگان و عظمت و قدرت آسمانى ـ جاى دارد: خَلَقَ اللّهُ تَعالى العَقلَ مِن اَربَعَةِ اَشیاءَ مِن العِلمِ، وَ القُدرَةِ، وَ النّورِ وَ المَشیئَةِ بِالاَمرِ، فَجَعَلَهُ قائِما بِالعِلمِ، دائِما فِى المَلَکوت(16).
امام على علیهالسلام : روح را حیات بدن، و عقل را حیات روح معرفى مىکند، یعنى همانگونه که زنده بودن انسان بستگى به روح دارد، زنده ماندن روح نیز وابسته به عقل است: الرُّوحُ حَیاةُ البَدَن وَ العَقلُ حَیاةُ الرُّوح.(17)
از مجموعه این روایات که هیچ یک باهم تعارض ندارد بلکه مؤیّد یکدیگرند، و در حقیقت علم، قدرت، نور و امر خالق جهان، متعلق به عالم ملکوت مىباشد و فوق جهان ماده و از ماوراى طبیعت است.
در قرآن، خداوند، کتاب و قوانین نازل شده از آسمان را نور مىنامد.(18) حتّى مىفرماید: «اَللّهُ نورُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ»: اللّه نور آسمانها و زمین است.(19)
افزون بر این، همانگونه که در حدیث دیدیم، عقل از مشیّتِ امر خداست، قرآن، روح را از امر پروردگار مىداند: «یَسئَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِالرّوحُ مِن اَمرِ رَبّی»(20). که گویاى یکى بودنِ منشأ روح و عقل است و به عبارت بهتر، هم دلیل عقلى بر جدایى روح از عالم ماده دارد و هم کتاب و سنت آن را تأیید مىکند.
ما چون از عظمت جهان هستى بىخبریم، خود را در کرهى خاکى عددى به حساب مىآوریم و به گمان خود کسى هستیم در حالى که اگر اندکى فکر کنیم،در مقابلِ عظمت و بزرگى همین جهانِطبیعى و ماده ذرهاى هم نیستیم تا چه برسد به کلِّ نظامِهستى و ماوراى طبیعت. درتأیید گفتهى خود به فرمایشِ «فلاماریون» تمسّک مىورزیم:
«ما موجودات متفکّرى هستیم که بر روى این سیارهى متحرّک زندگى مىکنیم که یک میلیون بار از خورشید کوچکتر است. خورشید که براى ما عظمت حیرت انگیزى دارد خود یک میلیون بار از ستاره کانوپوس کوچکتر و حقیرتر است تازه ...کانوپوس در مقابل اجرام عظیمتر که در پهناى کائنات پراکندهاند چیزى به حساب نمىآید.»(21)
بزرگى جهان ماده را بنگریم و هیچ بودنِخود را باور کنیم(22) تا بیشتر و بهتر بدانیم که عقل نمىتواند از موجودى که علم و آگاهى ندارد، پدیدآید؛ آنهم ما که از جهان طبیعت فقط زمین و خورشید را مشاهده مىکنیم، تاب دیدن خورشید را نیز نداریم و در شب هم از اجرام نورانى آسمان فقط ماه را مىبینیم زیرا نور لامپهاى شهر و روستا، اجازه نمىدهد ستارگان را درست برانداز نماییم و چیزى از عظمت همین جهان را درک کنیم تا چه برسد به ماوراى طبیعت! باز هم از زبان فلاماریون بیاوریم تا بدانیم قدرت شناخت ما چقدر اندک و پایین است و لازم است براى شناخت خود و عقل به ابزار دیگرى که از ناحیهى پروردگار متعال به ما ارزانى شده، متوسّل شویم و آن وحى و شخصیّتهاى پرورش یافته در مکتب پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله یعنى امامان معصوم علیهمالسلام هستند که مىتوانند هدایتگر ما در خیر و صلاح باشند. او در بارهى زمین مىگوید:
«این سیاره سرگردان که در محاسبات نجومى در سطح کیهانى چیزى نمىارزد با سرعت 107000 کیلومتر در ساعت به پیش مىرود»(23).
مگر این فضاى گسترده داراى چه ظرفیّتى است؟ که بنا به فرمایش قرآن: «وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسبَحون»(24):هر کدام (از خورشید و ماه) در گردشگاه و مدارى شنا مىکنند. (دقت شود، 15قرنِپیش، قرآن به حرکت خورشید برگِردِ مدارى، اشارهفرمودهاست.)
در پایان به روایت دیگرى توجه کنیم که به صراحت عقل را از نور خدا و جنس روح معرفى مىکند. از امام صادق علیهالسلام نقل شده که:
اِنَّ اللّهَ خَلَقَ العَقلَ وَ هُوَ اَوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرَّوحانیّینَ عَن یَمینِ العَرشِ مِن نورِه ...(25): خداوند عقل را در حالى که او اولین مخلوق از روحانیان مىباشد، از طرف راست عرش، از نورش آفریدهاست...
بنابر آنچه ذکر شد منبعِ وجودِ عقل، وجودى بیرون از جهانِ مادهاست و جایگاهِ رفیعى در عالم روحانى دارد که از نور خداوند سبحان آفریده شدهاست.
آنچه تا کنون از زبان معصومان علیهمالسلام مطرح گردید جنبهىلغوى و شناخت عقل بود؛ امّا جایگاه آن در اسلام مطلب لازمى است که به آن مىپردازیم.
5. اهمیت عقل در اسلام
در بعضى از گفتار ائمّه علیهمالسلام عقل، عنوان «پیامبر» را گرفته تا ارزش وجودى آن براى ما روشن شود و بدانیم که عقل، انسان را به عرفان و شناخت مىرساند یعنى همانگونه که پیامبران براى هدایت عامّهى مردم آمدند، خداوند یک رسول و پیامبر باطنى نیز در طبیعت انسان قرار داده که او را هدایت نماید و پیامبران و خوبىها را بشناسد. امام على علیهالسلام مىفرماید: العقلُ رَسولُ الحَقِّ(26): عقل پیامبر حقّ است. در حدیث دیگرى از آن حضرت، عقل، لقبِ «امام» را گرفته یعنى نقش مهمّى در روشنگرىِ بشر دارد و پیشواىِ فکرِ انسان است: العُقولُ اَئِمَّةُ الاَفکار...(27)
لذا بزرگان که گفتهاند انسان در فطرت خود حقیاب و خداشناس است، از این جهت به این نکته اشاره کردهاند.
نکتهى دیگرى که ارزش والاى عقل را به ما تفهیم مىکند، از لحاظ رتبهى آفرینش این گوهر بىمانند است؛ بطور مسلّم همینکه مىبینیم عقل اوّلین مخلوق خداوند متعال است نشان مىدهد، با ارزشترین موجود عالم هستى است و مدال نخست برازندهى آن است.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: اوّل ما خَلَقَ اللّهُ العَقل(28).
این روایت در کتب مختلف و از زبان ائمه علیهمالسلام آمدهاست.
خداوند متعال به جلال و عزتش سوگند یاد کرده که: ما خَلَقتُ خَلقا اَحسَنُ مِنک(29): آفریدهاى نیکوتر و بهتر از تو نیافریدهام(30). این روایت از امام محمد باقر علیهالسلام بطور مفصّل در کافى آمدهاست.
عقل عامل بسیار مهمى است که بر سر دو راهىها، قاطعانه انسان را از شک و دو دلى بیرون مىآورد(31) و آنجا که دشمن درونى در صددِ لشکر کشى است، عقل با مبارزهاى پیروزمندانه دشمنان را نابود مىکند ـ البته با شرایط لازم ـ . امام على علیهالسلام مىفرماید: اَلعَقلُ حُسامٌ قاطعٌ... وَ قاتِلْ هَواک بعقلِک(32): عقل شمشیر برّانى است ... با عقلت به مبارزه و قتال با هواى نفست بپرداز.
اسلام نظرش این است که «کسى که عقل ندارد، چه دارد و کسى که عقل دارد چه ندارد»؟ امام على علیهالسلام به این نکته اشاره مىفرماید: اِنَّ اَغنى الغنى العقل(33): عقل برترین ثروت است.
همانگونه که اسلام عزیزترین افراد در پیشگاه خدارا باتقواترین انسانها مىداند،(34)برترىِ آدمیان را نسبت به یکدیگر، باعلم و عقل آنان ممکن مىداند، نه از راه ثروت و نَسَب . امام على علیهالسلام مىفرماید: یَتَفاضَلُ الناسُ بِالعلومِ وَ العُقولِ، لا بِالاَموالِ و الاُصولِ(35).
اسلام مىگوید علم حسىّ و تجربى اشتباه مىکند و عقل وجودى خطا کردنش معنا ندارد.
بسیارى از چیزهایى که با چشم مىبینیم، احتمال خطا و نادرستىاش قطعى است، مثل چشمى که دچار کمبود بینایى است، وقتى عینک مىزنیم، مىفهمیم اشتباه دیدهایم. یا در جادّه و بیابان با چشمانمان آب مسطّحِ «دریا مانند» مشاهده مىکنیم ولى عقل ما مىگوید: این سراب است، گول چشمانت را نخور. یا قاشق را در لیوان آب تجربه کردهاید شکسته به نظر مىرسد؛ عقل مىداند اشتباهِ دید است نه اینکه واقعا آن شکسته باشد. این نکته را حضرت امیر علیهالسلام 14 قرن پیش اشاره فرمودهاست:
لَیستِ الرَّوِیَّةُ کَالمُعایَنَةِ مَعَ الإبصارِ فَقَد تَکذِبُ العُیونُ اَهلَها ولایَغُشُّ العقلُ مَنِ استَنصَحَه(36): بررسى و اندیشیدن مانند دیدن با چشم نیست، بدانید که گاهى چشمان، صاحبانشان را به اشتباه مىاندازند ولى عقل به کسى که از آن راهنمایى خواهد، خیانت نمىکند.
امام على علیهالسلام یک نقطه ضعفى را براى عقل آدمى مطرح مىکند که تا کنون کسى به آن توجه نکرده است و آن استراحت کردن و به خواب رفتن عقل است؛ این عمل براى آن حضرت بسیار گران ارزیابى شده و از خوابیدنِ عقل به خدا پناه مىبرد یعنى همان گونه که انسان باید از شیطان به خدا پناه ببرد و مواظب فریبکارى آن در هر لحظه باشد، باید مواظبت نماید عقلش به خواب ناز فرو نرود. مىفرماید:
نَعوذُ بِاللّهِ مِن سُباتِ العقل.(37)
وقتى انسان با مسیر وحى هماهنگ نبود، باید بداند که رسول باطن جاى خود را به چیز دیگرى داده و یا به عبارت بهتر خواب، رسول باطن را ربوده است و در چنین موقعیتى، کارى عاقلانه از انسان سر نمىزند. لذا عقل همیشه با شرع هماهنگ است و شرع مؤیّد عقل است. اصولیون ما مىگویند:
«کُلُّ ما حَکَم به الشرع حَکمَ به العقل و کل ما حَکَم به العقل حَکَم به الشرع:»: هر چه را شرع حکم کند، عقل هم همان را حکم مىکند و هرچه را عقل حکم کند، شرع هم همان را حکم مىکند.
هیچ وقت عقل و شرع متضادّ هم نبوده و نیستند. دین ما چنین نظریّهاى را صحّه نمىگذارد بلکه همانطور که ملاحظه شد، هماهنگ و در حقیقت و به اصطلاح معروف «یک روح در دو بدن» هستند.
افزون بر آن، عقل جایگاهى رفیع در ردیف دیگر منابعِ استنباط احکام شرعى دارد و همطراز یکدیگرند و مىگوییم: کتاب، سنت، اجماع و عقل، منبعهاى چهارگانهاى هستند که از آنها احکام شرع بدست مىآید. حتّى باید گفت این عقل، قدرت برداشت از دیگر منابع را دارد و این هنر و استعدادى است که عقل، آن رسول باطنى دارد ولى دیگر منابع چنین امتیازى ندارند.
به علاوه بسیارى از احکام شرعى براى اثبات خود، نیاز به دلیل عقل دارند مثل وجوب مقدّمهى واجب که از طریق عقل ثابت مىشود و به اینگونه ادلّهى عقلى «غیر مستقلاّت عقلیّه» مىگویند و دلایلى که هر دو مقدمهاش عقلى باشند، «مستقلات عقلیه» گفته مىشود.(38)
بنابراین عقل، هم بطور مستقلّ، راهگشا براى شرع است و هم بطور کمکیار و پشتیبان، ادلّه شرعى را یارى مىنماید.
6. انواع عقل
با توجّه به اینکه عقل وسیلهى شناخت صحیح است، هر چه که به معرفت انسان در زمینهى رشد علمى کمک کند و آن را ارتقا دهد، عقل نامیده مىشود.
بسیارى از علوم که در دسترس بشر امروز است، از طریق تجربه، آزمایش و شناخت استقرایى بدست آمده و هرچه در این باره پیشرفت مىکند، نقصها، کمبودها و عیوب آنها بر طرف مىکند و با شناخت بهتر، قوانین استنباط شده از مسیر فرضیّه و آزمایش را دگرگون کرده و منسوخ شدهها را کنار گذاشته و ناسخها را جایگزین نمودهاست.
امام على علیهالسلام در تقسیم عقل به این نوع آن توجه داشتهاست:
العقلُ عقلان: عقلُ الطبعِ و عقلُ التَّجرِبةِ و کِلاهُما یَؤَدّى المَنفَعَةَ(39): عقل دو گونه است عقلى که در سرشت و فطرت انسان است و عقلى که از راه تجربه کسب مىشود و هر دو سود آور و منفعتزا مىباشند.
در گفتار دیگرى به عقل و تجربه و نقش آن مىپردازد که در حقیقت به همین دو نوع اشاره فرمودهاست:
... الشَّقیُّ حُرِمَ نَفعَ ما اُوتیَ مِنَ العقل و التَّجربة:... تیره روز کسى است که از عقل و تجربهاى که نصیب او شده محروم مانَد.(40)
عقل تجربى را نمىتوان مصون از اشتباه دانست و عملکرد علم تجربى طى قرون متمادى این مطلب را به روشنى براى انسان عصر انفجارِ ارتباطات ثابت کردهاست و ابطال پذیرى قوانین علمى امرى قابل قبول براى تمام دانشمندان در هر رشتهى تجربى مىباشد و بارها قوانین بدست آمده از آزمایشها را در گذشته و حال زیر سؤال برده و رد کرده و به جاى آن، روش جدید و قانون نو وضع نمودهاند؛ به عنوان مثال بسیارى از داروهایى که انسان در چند سال قبل استفاده مىکرد، امروز مُضرّ تشخیص داده شدهاند. با توجه به نکتهى فوق، پس هر عقلى را نمىتوان پذیرفت و باید در استفاده از واژهى عقل تمام جوانب، حدّ و حدود آن را مشخص نمود و نهایت دقت را داشت که احتمال خطا در آینده نیز امر بعیدى به نظر نمىرسد بلکه باید با ضِرس قاطع گفت، کوس رسوایى قوانین بشرى با گذشت زمان زده خواهد شد مگر قوانینى که بر اساس فطرت و رسول باطنى باشد.
7.سنجش عقل
هر چیزى را با وسیلهاى اندازهگیرى مىکنند. عقل و خرد انسان را با چه باید سنجید؟
آیا زندگى مرفه گویاى بالا بودن عقل است؟
آیا تارکِ دنیا بودن، عقل کسى را مىرساند؟
آیا داشتن علوم مختلف، عقل دانشمند را نشان مىدهد؟
بله نشان مىدهد داراى عقل و درایت بوده که عمر خود را صرف فراگیرى دانش کردهاست و همچنین مىگوید از عقلِ تجربى بالایى برخوردارست ولى آیا از پیامبرِ درونى به اندازهى ظرفیّت آن استفاده کرده است یا خیر، باید از راهِ دیگرى به آن پى برد.
آیا به آفریدگارِهستى معتقدبودن و از دستورات او پیروىکردن، وسیلهى سنجش خردِ فرد است؟
اگر از منظر احادیث ائمّه علیهمالسلام بنگریم،به حقیقت مطلب خواهیم رسید. انسانى که با تلاش در دنیا و انجام کارهاى پسندیده براى رضاى خدا، آخرتِ خود را آباد مىکند، نه تنها نادان و بىعقل نیست بلکه به مراحل بالایى از عقل و آگاهى رسیدهاست. على علیهالسلام در این باره مىفرماید: کسى که خانهى اقامتِ(آخرتِ) خود را آبادمىکند، انسانِ خردمندى است: مَن عَمَّرَ دارَ اقامَتِهِ فَهُوَ العاقلُ.(41)
اگر کسى را مشاهده کردید که به فکرِ تهیّهى زاد و توشه براى آخرت است، اورا همصحبت عقل بدانید: مِنَ العقلِ التَّزَوُّدُ لِیَومِالمَعاد.(42)
عفاف و پاکدامنى گویاى وجود عقل در آدمى است: مَن عَقَلَ عَفَّ(43).
سکوت بیانگرِ عقل انسان است: مَن عَقَلَ صَمَتَ(44).
گزینش آخرت بر دنیاى فانى، بسیار امر مهمّىاست؛ هرکس را در این دنیا بنگریم، در نهایت ماندنى نیست و رفتنىاست؛ هرچه فراهم آورَد، مىگذارد و مىرود؛ چیزى هم با خود نمىبرد؛ قدرتش مىرود، تدبیرش مىپَرَد، جمالش مىجَهَد، هرچه دارد دود مىشود و به هوا مىرود و آنچه برایش باقى مىماند، عمل اوست و بس. روحش هم از این ناتوانى جسم خود خسته مىشود و دنبال این است تا این قبرِ متحرّک خود را رها کند و از زجرهاى ایّام پیرى نجات یابد و برود، و براى اینکه از دستش راحت شود، اورا به گورى سپارد. به گور سپردنى که بوىِ گَندِ لاشهاش دیگران را نیازارد.
پس وقتى باید گذاشت و رفت، عقل حکم مىکنند به فکر آنجا باشد که همیشه ماندنىاست و آن پایگاهِ جاودان زیستن اوست.همانجایى که فطرتش به خاطر آن، علاقهى زندگى همیشگى را در وجودش زنده مىکرد.
اگر انسان آخرت را بر دنیا برنگزیند، واقعا باید همان فرمایش امام على علیهالسلام را برایش آورد که: هرکس آخرت را بر دنیا ترجیح ندهد، خردمند نیست: مَن لَم یُؤْثِرِ الآخِرَةَ عَلَى الدُّنیا فَلا عَقلَ لَه(45).
بنابراین به فکر آخرت بودن و برگ عیشى به گور خود فرستادن، مىتواند عاملى براى شناخت و درک انسان باشد و باید گفت دیندارىِ انسان به اندازهى عقل اوست، همانطور که حضرت امیر علیهالسلام مىفرماید: على قَدرِ العَقلِ یَکونُ الدّینُ.(46)
نکات بسیارى هستند که مىتوان به وسیلهى آنها عقل آدمى را سنجید که در بحثِ «عاقل کیست؟»به آن مىپردازیم.
پىنوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ التعریفات جرجانى ص 65.
2 ـ فرهنگ لغات قرآن، دکتر محمد قریب، ذیل واژهى عقل. اساس البلاغه عقل را معرفت، بستن و قراردادن چیزى گرفته است ،ذیل واژهى عقل.
3 ـ میزان الحکمه حرف ع، ق، ل / ج 6، ص 406 / محمدى رى شهرى. در تحفالعقولِ با ترجمه ، این حدیث به تفصیل آمدهاست،ص16
4 ـ همان ص 415.
5 ـ همان ص 406.
6 ـ همان ص 404.
7 ـ الاصول الاصلیة والقواعد الشرعیه، عبدالله شُبَّر ص 210 که از کافى آورده است.
8 ـ میزان الحکمة ج 6 ص 406.
9 ـ خرد گرایى در قرآن و حدیث ص 30 محمدى رى شهرى.
10 ـ اصول کافى چاپ اسوه ج 1 ص 44 ـ 43.
11 ـ بهترین کارها، میانهروى است. درکتاب قانون ترجمهى «دُستور معالم الحِکَم و مأثورمکارم الشِّیَم» از قاضى قضاعى متوفّاى 454ق، مترجم دکتر فیروز حریرچى، باب اوّل سطر دوم، از امام على علیهالسلام آمده: خَیرُالاُمورِ اَوساطُها: بهترین کارها میانههاى آنهاست. (تهران، امیرکبیر 1362ش).
12 ـ میزان الحکمه، ج 6، ص 407.
13 ـ حکمت 421.
14 ـ ج 1، ص 35.
15 ـ خردگرایى در قرآن و حدیث، ص 30.
16 ـ همان.
17 ـ همان(این فرمایش در جلد آخر شرح نهج البلاغه ابنابى الحدید، منتسب به حضرت امیر علیهالسلام است).
18 ـ اعراف / 157.
19 ـ نور/35.
20 ـ اسراء/ 85.
21 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
22 ـ در روزنامهى ایران، شمارهى 2276،مورخِ28/7/1381، ص15، مقاله «سیاه چالهاى با رژیم غذایى محدود» آمده: «ستارهى 2s که در هر ثانیه، سرعتش از 5000 کیلومتر گذشته، به طرف مرکز کهکشان در حرکت است (یعنى یک شصتم سرعت نور) و این ستاره 15برابرِ خورشید ماست و فاصله اش تا مرکز کهکشان، 17 ساعت نورى، سه برابر فاصلهى خورشید تا پلوتون مىباشد.اگر این فاصله 70 برابرکوتاهتر شود، مکش سیاهچالهاى در کهکشان آن راخواهد بلعید... و جرم مادهاى که در مرکز کهکشان به صورت فشرده وجود دارد، برابراست با 6/2میلیون خورشید... و اندازهى یک کهکشان در حالت عادى به قدرى بزرگ است که گردش خورشید حول کهکشان راهِ شیرى 230 میلیون سال طول خواهدکشید.». حال ملاحظه فرمایید، جهان مادّى که خداوند متعال یکتا آنرا آفریده چقدر بزرگ است که وصف آن امرى آسان نخواهدبود! و این نکته را باور کنیم که در کلّ نظام خلقت ماچه هستیم و به اصطلاح چه محلى از اعراب داریم. فقط باید گفت «پروردگارا! این جهان را بیهوده نیافریدهاى و تو منزَّه و پاکى، ما را به لطف خود از عذاب (دوزخ) حفظ فرما: ... ربَّنا ما خَلَقتَ هذا باطلاً سُبحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّار (آلعمران/191).
23 ـ مرگ و اسرار آن، ص 42.
24 ـ انبیاء/ 33.
25 ـ اصول کافى، ج 1، ص 36، حدیث 14 از کتاب العقل و الجهل چاپ اسوه .
26 ـ غرر الحکم و درر الکلم، میزان الحکمه ج 6 ص 396.
27 ـ میزان الحکمه، ج 6، ص 400.
28 ـ همان، ص 395.
29 ـ همان ص 399.
30 ـ در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیهالسلام علاوه بر نکتهى فوق محبوبترین مخلوق را آوردهاست. کافى، ج 1، حدیث 13.
31 ـ ولى گوش شنواى نفس کجاست؟ در حدیث داریم که انسان بینِ عقل و هواى نفس قرار مىگیرد و هر یک غلبه کنند، نفسِ آدمى در جلگهى آن وارد مىشود: العقلُ صاحبُ جَیشِ الرّحمن وَ الهَوى قائدُ جَیشِ الشّیطانِ و النَّفسُ مُتَجاذِبَةٌ بَینَهُما فَاَیُّهما غَلَبَ کانَت فی حَیِّزِه. امام على علیهالسلام ، غررالحکم، ص96، میزان الحکمه، ج 6، ص 404.
32 ـ نهج البلاغه حکمت 424.
33 ـ همان حکمت 38.
34 ـ حجرات /13:اِنَّ أکرَمَکُم عِندَاللّهِ أتقیکُم .
35 ـ غررالحکم و دررالکلم، ترجمهى محمدعلى انصارى قمى، ص873.
36 ـ نهجالبلاغه، حکمت 281.
37 ـ همان خطبه 224.
38 ـ به کتاب اصول الفقه / محمد رضا المظفر(ره) مقصد الثانى، ص 205، الملازمات العقلیه مراجعه شود.
39 ـ خردگرایى در قرآن و حدیث، ص 44.
40 ـ نامه 78 نهج البلاغه ترجمه محمد دشتى.
41 ـ میزانالحکمه، ج 6، ص 418.
42 ـ غررالحکم ، ص732.
43 ـ همان، ص611.
44 ـ همان، ص615.
45 ـ همان، ص699.
46 ـ غررالحکم، ص487.